مهدیار محمودی

دو استاد پزشکی و دو قانون پزشکی

ترم هفتم سه هفته است که شروع شده. این ترم را که بگذرانیم نیمی از مسیر چهارده ترمه‌ی تحصیل پزشکی عمومی طی می‌شود.

اولین کورس این ترم، کورس نورولوژی بود که طی دو روز کلاس‌هایش برگزار شد.

در این دو روز با دو استاد آشنا شدیم که یکی‌شان این سر طیف معلم بودن بود و دیگری آن سر طیف. یکی چند اسلاید روی پروژکتور بی‌جان کلاس انداخت و غرق در «نفرین دانش» چند جمله از تشنج گفت و رفت و ما را اول به خدا و بعد به کتاب رفرنس دستیاران نورولوژی سپرد، و دیگری بدون اسلاید و با یک ماژیک قرمزرنگ چنان سکته‌ی مغزی و سردرد را در مغز ما نشاند که اشکمان از ذوق درآمد.

بدون اغراق می‌توانم بگویم تا این‌جا و در این شش-هفت ترم، «هیچ» تدریسی در دانشگاهمان در سطح و کیفیت تدریس «استاد دوم» نبوده. واقعا از این بابت او را می‌ستایم.

از اتفاقات جدید این روزها بخواهم بگویم، یکی این است که؛

کلاس‌هایمان دیگر در دانشکده برگزار نمی‌شود. دانشگاه ظرفیت و امکانات کافی ندارد، اما دستور از «بالاترها» می‌آید که دانشجویان بیشتری بپذیرید. «امکانات مهم نیست. این که تعداد کلاس‌ها کم است مهم نیست. هر طور شده همه را بچپانید در دانشگاه.»

کلاس‌های فیزیوپات را در آمفی تئاتر بیمارستان برگزار می‌کنند. البته من از دو جهت این تغییر را دوست دارم.

اول این که مسیر بیمارستان خیلی بهتر از مسیر دانشکده است و برخلاف دانشکده که تقریبا بیرون از شهر بود، بیمارستان دسترسی نسبتاً خوبی نسبت به مرکز شهر دارد.

دلیل دیگر هم این است که کلاس‌هایمان ساعت ۹ صبح شروع می‌شود و مورنینگ داخلی ساعت ۸. مورنینگ هم در آمفی تئاتر بیمارستان است. چند روز توانستم زودتر بیدار شوم و قبل از کلاس‌مان، مورنینگ را هم شرکت کنم.

اما اتفاق جدید دیگر؛

دانشگاه ما از سال ورود ما (۱۳۹۹) هم مهرماه پذیرش داشته و هم بهمن. دانشکده‌ی پزشکی -از آن‌جایی که ظرفیت و امکانات بالایی دارد!- نمی‌تواند هر ترم تمام واحدهای فیزیوپات را ارائه کند. در واقع دوره‌ی فیزیوپات سالی (هر دو ترم) یک بار ارائه می‌شود. به تبع این موضوع، ورودی‌های بهمن ۹۹ را با مهر ۹۹ ادغام کردند. یعنی بهمن ۹۹، ترم دوم فیزیوپاتش را با مهر ۹۹ می‌گذارند و بعد ترم اول فیزیوپاتش را با ورودی مهر ۱۴۰۰. نمی‌دانم توانستم اوضاع را به خوبی ترسیم کنم یا نه.

ریزاتفاقات تلخ دیگری هم به تبع این ادغام‌کردن رخ داد که امیدوارم بیش از این ادامه پیدا نکند؛

رفتارهایی که گاهی تعجب آدمی را به قدر زیادی برمی‌انگیزد – چیزی حول و حوش این مضمون که: «ما مهری‌ها > شما بهمنی‌ها. احترام بگذارید!»

نوشتن و بازگو کردنش هم خنده‌دار است. آخرین بار مشابه‌ش را آن سال‌ها که اصطلاحاً «هنوز پشت لبم هم سبز نشده بود» در مدرسه‌مان دیده بودم – مثلا شاید کلاس پنجم یا ششم ابتدایی.

با خودم فکر می‌کنم؛ «حداقل قریب به یک‌پنجم قرن در این دنیا زیسته‌اید. این چه مدل ذهنیت و چه مدل برخورد است که بروز می‌دهید!»

همکلاسی‌هایم -اگر از خوانندگان این پست باشند- جزئیات دو خط بالا را می‌دانند. من نمی‌خواهم این‌جا زیاد بازش کنم. فراتر از حوصله‌ی وبلاگ و مخاطب غیرهم‌کلاسی‌ست.

جدیدترین اتفاق؛

امروز بالاخره بعد از ماه‌ها پشت گوش انداختن، The Laws of Medicine یا قوانین پزشکی از سیدارتا موکرجی را شروع کردم. بعد از خواندن کتاب ژن؛ تاریخ خودمانی به نوشته‌های موکرجی علاقمند شدم.

The Laws of Medicine - قوانین پزشکی

قبل از این که وارد متن اصلی ۳ قانون پزشکی بشود، موکرجی نام کتاب دیگری را در یادداشت ابتدایی کتابش آورده بود که توجهم را جلب کرد – The House of God.

در موردش کمی خواندم. آن کتاب هم چند قانون برای پزشکی نوشته است. البته قوانینی که کمی جنبه‌ی طنز دارند.

دو مورد از آن‌ها برایم جالب بود.

می‌نویسمشان؛ شاید بعدترها به کارم آمدند:

Law number three: At a cardiac arrest, the first procedure is to take your own pulse.

Law number twelve: If the radiology resident and the intern both see a lesion on an X-ray, then the lesion cannot be there.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *