مهدیار محمودی

مهاجرت و تصمیم به رفتن

در سه سال اخیر که وارد دانشگاه شده‌ام، بارها شده که با دوستانم یا فامیل و آشنا در مورد مهاجرت صحبت کرده‌ایم.

بعضی‌هایشان تقریبا تصمیم نهایی‌شان را گرفته بودند که بروند.

بعضی‌ها تصمیم قطعی‌ای نگرفته بودند اما کلاس زبان ‌کشور مدنظرشان را شرکت می‌کردند تا از این لحاظ آماده باشند.

دو-سه نفری هم در لاتاری ثبت نام کرده بودند.

بعضی‌ها هم خودشان اصلا قصد رفتن نداشتند ولی توصیه به رفتن می‌کردند – «مخصوصاً تو که دانشجوی پزشکی هستی حتما بهش فکر کن. فلان کشور به پزشک‌ها بهمان دلار حقوق می‌دهد».

از من می‌پرسیدند که آیا قصد رفتن دارم یا نه. جواب من همیشه «نه فعلا چنین تصمیمی ندارم» بوده و واکنش بیشتر آن‌ها تعجب.

من می‌فهمم که این موضوع دغدغه‌ی خیلی‌ها شده و با اتفاقاتی که هر روز دور و برمان و در کشور می‌افتد به تعداد افرادی که تصمیم به مهاجرت می‌گیرند افزوده می‌شود.

اما یک چیز را نمی‌فهمم. آن هم این مدل واکنش نسبت به «مهاجرت نکردن» است.

حالت پیش‌فرض مگر «مهاجرت نکردن» نبود؟ اگر بخواهم از پیش‌فرض خارج شوم باید – p value کوچک‌تر از ۵ صدم باشد و – زیستن در فلان کشور تغییر معناداری در وضع زندگی‌ام ایجاد کند.

بیشتر این دوستان و آشنایان به دنبال تعجب، شروع می‌کنند به مقایسه‌ی «این جا» و «آن جا» و مزایای کشور محبوب‌شان را برشمردن – تا شاید ترغیب شوم.

اما به نظر من موضوع خیلی ساده‌تر از این‌هاست. موضوع، اولویت‌ها و ارزش‌هاست.

همه‌ی ما در زندگی معیارهایی داریم که براساس آن‌ها، ارزش‌های زندگی‌مان شکل می‌گیرند. از آن‌جا که معیارهای افراد مختلف عین یک‌دیگر نیست، طبیعی است که ارزش‌ها یا بهتر است بگویم سلسله مراتب ارزش‌ها نیز متفاوت باشد.

نمی‌خواهم این جا در نکات اولویت‌ها و ارزش‌ها ریز بشوم. اگر دوست داشتید می‌توانید به دروس تصمیم‌گیری متمم سر بزنید.

اما این چند مثال برای شناخت بهتر ارزش‌ها بد نیستند:

مثلا آیا نزدیک بودن به دوستان و خانواده برایم ارزشمندتر است یا تحصیل در یک دانشگاه به‌نام؟

داراییِ بیشتر برای من در اولویت قرار دارد یا کم بودن فشار شغلی؟

چقدر فرهنگ جامعه‌‌ای که در آن هستم برایم مهم است؟ حاضرم با جامعه‌ی دیگری خود را وفق بدهم؟

موفقیت و پیشرفت شخصی برایم اولویت دارد یا وقت گذاشتن و مفید بودن برای دیگران؟

سوال‌های زیادی از این قبیل می‌توان پرسید. پاسخ‌های من هم همه‌اش آن چیزی که به نفع «ماندن» باشد نیست. اما در مجموع تا به امروز، ترازوی اولویت‌هایم به سمت «مهاجرت نکردن» است.

بعد از فکر کردن به این موارد هم بحث هزینه و فایده به میان می‌آید.

اگر روزی ترازو تکان قابل توجهی خورد و به آن طرف مایل شد، احتمالا اولین نکته‌ای که در بررسی هزینه و فایده برایم مهم خواهد بود پرهیز از Cherry-Picking است (این اصطلاح را اولین بار از امیرمحمد شنیدم).

بسیاری از افرادی که از مزایای کشورهای مهاجرپذیر برایم می‌گویند، واضحاً سبدشان پر از گیلاس‌های به‌دلخواه چیده‌شده است – بخش عظیمی از جوانب را نادیده می‌گیرند. مهاجرت هزینه‌ی کمی ندارد، مزیت‌هایش باید آن تغییر معنادار را در زندگی ایجاد کند تا ارزش تقبل هزینه‌ها و تحمل سختی‌ها را داشته باشد؛ ناامیدکننده خواهد بود اگر فرد بعد از مدتی زندگی در کشور مقصد متوجه شود نتیجه با آن چیزی که تصور می‌کرده‌ فرسنگ‌ها فاصله دارد.

2 پاسخ

  1. تو دو، سه سال اخیر قصد مهاجرت داشتن انقدر بدیهی شده که شخصن ازش به عنوان معیار شناخت آدم‌ها استفاده می‌کنم! کافیه با یکی چنددقیقه راجع به مهاجرت صحبت کنم تا بدونم از نظر استقلال فکری، آگاهی و ارزش‌ها با چه جور آدمی طرفم!
    تو این موجی که ایجاد شده متاسفانه بیشترین آسیب رو نوجوونا می‌بینن که نه خودشون رو به اندازه‌ی کافی شناخته‌ن و نه درک کاملی از پروسه‌ی مهاجرت و پیامدهاش دارن.
    این‌که به همون اندازه که از مهاجرت گفته می‌شه و به تب موجود دامن می‌زنه، زوایای دیگه هم مطرح و بررسی بشه خیلی مهمه تا این موج کور کمی فروکش کنه، چون به تجربه می‌دونم خیلی از کسایی که تا حدی تو پروسه‌ی مهاجرت هستن یا بابت نداشتن امکان مهاجرت افسوس می‌خورن و دچار احساس سرخوردگی و بازندگی شدن اصلن نگاه واقع‌بینانه و درستی ندارن و صرفن تحت تاثیر جو موجودن.
    این حرفا در ردّ مهاجرت نیستن، فقط باید از این حالت جوگیرانه خارج بشه چون الان به درجه‌ای رسیده که داره به بعضیا آسیب می‌زنه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *