مهدیار محمودی

تکه‌هایی از گزارش‌ها (۳)

۲۸ تیر ۱۴۰۲

  1. امروز صبح تا ظهر با دکتر … کلاس فارماکولوژی داشتیم. چهارشنبه بود و از آن‌جایی که فردا تعطیل بودیم قرار شد بروم تهران پیش امیرمحمد – بیمارستان امام. سوار اتوبوس شدم. حدود دو ساعت بعد رسیدم تهران.
  2. حدود دو ساعت ضربان قلبم بالای ۱۲۰ بود. سعی کردم در اتوبوس بخوابم بلکه کمی پایین بیاید. خیلی تاثیرگذار نبود.
  3. شب را مهمان خانه امیرمحمد شدم. شاید حدود یک ساعت نشستیم و با هم صحبت کردیم. از موضوعاتی که کمتر کسی را پیدا می‌کنم که با او درباره‌شان صحبت کنم.

۲۹ تیر ۱۴۰۲

  1. صبح اشتهای زیادی برای صبحانه نداشتم. با لیلیا (گربه‌ی امیرمحمد) خداحافظی کردم و با امیرمحمد رفتیم بیمارستان. از فروشگاه بیمارستان بستنی گرفتم. چه کسی صبحانه بستنی عروسکی می‌خورد نمی‌دانم!
  2. اولین تجربه‌ی حضور در یک راند برای من بود. با دکتر البرزی. چه استادی!
  3. بعد از راند، با دکتر البرزی رفتیم سری به بخش اندوسکوپی مهدی کلینیک زدیم. هنوز راه نیفتاده بود. ظاهرش اما خیلی مرتب و قشنگ بود. دکتر طاهر و دکتر ؟ هم آمدند. دکتر ؟ معاون آموزشی دانشگاه بود اما فامیلی‌اش را فراموش کرده‌ام. در آخر همه با هم عکس یادگاری گرفتیم.۱
  4. یک کار کوچک در پاساژ چارسو داشتم. با مترو رفتم چارسو و بعد از آن هم به سمت ترمینال.

۳۱ تیر ۱۴۰۲

  1. یک خلال دندان در لولای لپ‌تاپ گیر کرده و هر بار که آن را باز می‌کنم دارد به بدنه‌اش فشار می‌آورد. صبح سر کلاس روماتولوژی متوجه آن شدم. چهار تا فروشگاه و تعمیراتی سر زدم اما هیچکدام نتوانستند آن را در بیاورند.
  2. فعلا با خلال دندان به همزیستی مسالمت‌آمیز رسیده‌ایم.

۳۰ مرداد ۱۴۰۲

  1. امتحان پاتولوژی پوست و بافت نرم در پیش است. ساعت ۱۸ و ۴۰ دقیقه است و به جز یک صفحه نمونه سوال، هیچ نخوانده‌ام. از آن روزهایی است که اصلا حوصله‌ی درس خواندن ندارم. این قبیل روزها در هفته‌های پایانی ترم ششم زیاد پیش می‌آید. دچار فرسایش شده‌ام.

۵ شهریور ۱۴۰۲

  1. فردا آخرین امتحان از ترم ششم است. امتحان کورس بیماری‌های کودکان.
  2. امروز صبح زود بابا و مامان و خواهرم رفتند مسافرت – بدون من. امتحان‌ها اجازه نمی‌داد همراهشان بروم.
  3. چند اسلایس از کیکی که دیشب خواهرم پخته بود روی میز بود. موکاپات را برداشتم تا همراه با کیک، یک لیوان آمریکانو بخورم و بعدش هم بروم کتابخانه. موکاپات را گذاشتم روی اجاق گاز. مشغول موبایل شدم. به خودم آمدم دیدم ۱۰ دقیقه است که اسپرسو دارد می‌جوشد. در واقع سوخته بود. نصفش هم بخار شده بود. چند تا یخ داخل لیوان انداختم و کمی آب ریختم. اسپرسو را روی آن‌ها خالی کردم. بوی عجیبی می‌داد. یک قلپ خوردم. دیدم مزه‌اش از بویش عجیب‌تر و بدتر است. چاره‌ای نبود؛ همان لیوان را کج کردم در ظرفشویی. لباس‌هایم را پوشیدم و پیاده رفتم به سمت کتابخانه. در میان راه از فروشگاه یک شیرقهوه گرفتم. مزه‌ش را که دوست نداشتم. می‌دانم که بیدارم هم نگه نمی‌دارد.

۱ مهر ۱۴۰۲

  1. دیشب در مورد کارهای مدرسه پزشکی جلسه داشتیم. در مورد تسک‌ها و اهداف گفتگو کردیم.
  2. ساعت ۱۷:۳۰ با …. ملاقات داشتیم. دو سالی می‌شود که هر هفته دور هم جمع می‌شویم و مباحثه می‌کنیم. موضوع گفتگوهایمان در حیطه‌ی علوم انسانی است. این دورهمی‌مان را خیلی دوست دارم. از …. خیلی یاد گرفته‌ام و یاد می‌گیرم.

۲۳ مهر ۱۴۰۲

  1. می‌دانستم که پارکینسون دارد. گاهی اوقات قدرت حرکت را کامل از دست می‌دهد. یک ساعت خوب بود و ساعت دیگر نمی‌توانست قدم از قدم بردارد. دو نفر باید کمکش می‌کردند تا با زحمت زیاد بتواند از درب خانه تا ماشین راه برود.

پاورقی:

1.

گزارش - عکس مهدی کلینیک
۲۹ تیر ۱۴۰۲ – کلان بیمارستان هوشمند حضرت مهدی عج

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *