طرح مسئله
رابرت آدامز با کنار هم قرار دادن دو حکم عقلی و یک حکم شرعی، و نشان دادن تعارض میان آنها، این ادعا را مطرح میکند که در مسئلهی ذبح حضرت اسماعیل توسط حضرت ابراهیم، دین با اخلاق همخوانی ندارد.
حکم شرعی، همان دستور خداوند به حضرت ابراهیم است که «فرزندت را بکش!». حکم عقلی اول این است که «قتل نفس محترمه، ظلم است.» و حکم عقلی دوم نیز این است که «اطاعت از فرمان خدا لازم است.».
رابطهی میان دین و اخلاق را متفکران زیادی از مسیحیت، یهودیت و اسلام مورد بررسی قرار دادهاند و در این باره نظرات متفاوتی هم مطرح شده است؛ «برتری اخلاق نسبت به دین»، «در تضاد بودن دین و اخلاق» و «یکی بودن دین و اخلاق یا نظریهی امر الهی» مواردی از این اقوال هستند.
نوشتهای که مینویسم چکیدهای از نکاتی است که طی ماههای اخیر در مورد مسئلهی دین و اخلاق با مباحثه و مطالعه جمعآوری کردهام. من روی انتخاب کلمات بسیار حساس هستم. گاهی برای پیدا کردن بهترینشان مدت طولانیای جستجو میکنم. پیشنهاد میکنم اگر مایل به خواندن این نوشتار هستید، از روی کلمات آن به سرعت نگذرید.
هر چند بیشتر خوانندگان این وبلاگ احتمالا مثل خود من رشتهی تحصیلیشان مرتبط با علوم انسانی نیست اما ناگزیر از استفاده از برخی اصطلاحات که شاید به چشم محصلین غیرعلومانسانی کمتر آشنا باشند بودهام.
باید توجه داشت که اساساً بحث رابطهی میان دین و اخلاق ابتدا در مسیحیت آن هم بعد از فسادهای مختلفی که پاپها به اسم جانشینان خدا مرتکب شدند شکل گرفت و ریشه در اسلام ندارد. جهان مسیحی تا قرن ۱۵ که کلیسا به فساد کشیده نشده بود، وضعیت نسبتاً مطلوبی داشت. همه گوش به فرمان کلیسا بودند. در اوایل قرن ۱۵ کلیسا دچار فساد و فحشا شد. کلیسا از مردم مالیات سنگین میگرفت. پاپها برای خود خانه میساختند. کسی حق خواندن کتاب مقدس را نداشت. بهشت را میفروختند. دین، پاپ و کلیسا در نظر مسیحیت یک چیز بود. در واقع یک حقیقت، سه لفظ داشت.
شواهد؛ از «تاریخ تمدن – ویل دورانت»
کلیسا متکفل اخلاق:
کلیسا، در دورانی که بر اثر متانت کیش و عقیدهاش، فریبندگی و جادوی شعایر و مراسم دینیش، اخلاق نجیبانه و بزرگوارانه پیروانش، دلیری و حمیت و درستکاری اسقفانش، و عدالت گستری محکمههای روحانیش جای خالی حکومت امپراطوری روم را میگرفت و مرجع نظم و صلح دنیای مسیحیت در قرون تیرگی میشد، در اوج کمال اخلاقی و ترقی خود بود. اروپا رستاخیز تمدن را در مغرب زمین، بعد از هجوم بربرها به ایتالیا، بریتانیا، و اسپانیا، بیش از هر سازمان و موسسهای به کلیسا مدیون است.
بیاخلاقی کلیسا:
در این روزگار، نه فیضی مانده و نه موھبت روح القدسی که خرید و فروش نشود. از سوی دیگر، تهیدستان زیر بار سنگین ظلم وستم رنج میکشند؛ و در حالی که از آنان وجوھی بیش از حد تواناییشان مطالبه میشود، توانگران بر سر آنان فریاد میکشند: «باقی را به من بده». کسانی که درآمدشان، پنجاه (فلورین در سال) است، معادل درآمد صد فلورین مالیات میپردازند، حال آنکه توانگران فقط مالیات اندکی میدھند، زیرا قوانین مالیاتی را به سود آنان وضع کردهاند.
در نورفک انگلستان، از ٧٣ مورد اتھام بیعفتی که در ١۴٩٩ ضبط شد، ١۵ موردش درباره کشیشان است به ھمین طریق در ریبن از ١٢۶ مورد، ٢۴ مورد، و در لمبث از ۵٨ مورد، ٩ تا؛ یعنی بر روی ھم کشیشان ٢٩ درصد کل مجرمین را تشکیل میدادهاند، در حالی که شمارشان کمتر از ٢ درصد کل جمعیت بوده است.
مازوتچو راھبان و کشیشان را «خدمتگزاران شیطان» نامید؛ اعتیاد آنان را به زنا، ھمجنسگرایی، لئامت خرید و فروش مشاغل، و بیتقوایی ذکر کرد؛ و اذعان نمود که در نظامیان سطح اخلاق را عالیتر یافته است تا در مقامات کلیسایی.
راھبی از فرقه دومینیکیان، موسوم به جان برومیار، در باره فرایارھای ھممسلکش چنین میگوید: « … عده بسیار معدودی، با منت فراوان، در سر نماز صبحگاھی و یا مراسم قداس حاضر میشوند. … ھمهشان در شکمبارگی و بادهخواری اگر بگوییم در ناپاکی غرق شدهاند. از این روی، اکنون مجامع راھبان را فاحشهخانه مردمان ھرزه و محل بازیگران مینامند. یک قرن بعد از او، اراسموس این اتھام را تکرار کرد: بسیاری از صومعههای مردانه و زنانه تفاوت چندانی با فاحشهخانههای عمومی ندارند.
با این وجود از آنجا که در سالهای اخیر برخی مستشرقین، نتایج رویکردشان نسبت به مسیحیت را به اسلام نیز تعمیم دادهاند و توجه به این موضوع به دلایل مختلف در جامعهی مسلمانان نیز افزایش یافته است، بحث از رابطهی دین و اخلاق در فضای اسلام نیز شکل گرفته است.
توجه به این نکته هم حائز اهمیت است که مقصود از دین، وحی -یا همان ثقلین در مذهب تشیع- است و رابطهی اخلاق با فقه یا فهم فقیه از دین، موضوع مورد بحث این نوشتار نیست.
۱. گزارش یک مناظره
اثیفرون، متأله همعصر سقراط برای شکایت از پدر خود به جرم قتل به دادگاه میرود و آن جا سقراط را که برای محاکمهی مشهور خود آمده بود میبیند.
سقراط در آن جا از اثیفرون سوالی میپرسد:
«آیا چون خداوند به چیزی امر کرده است آن چیز خوب و حَسن است؛ یا چون آن چیز خوب است، خداوند به آن فرمان داده است؟»
مسئلهای که در این سوال مطرح میشود، به «حسن و قبح عقلی و شرعی» مشهور است. برخلاف قول اشاعره (گروهی از مسلمانان اهل تسنن در مقابل معتزله) که حسن و قبح را شرعی و عقل را ناتوان در تشخیص آن میدانند، ما شیعیان (امامیه) قائل به حسن و قبح عقلی هستیم.
یعنی اینگونه نیست که خداوند هر امری که داشته باشد، عقل ما ناتوان از هرگونه ارزیابی آن، آن را بپذیرد. اشاعره و معتقدین به نظریهی «امر الهی» اما معتقدند که خوب و بد به دستور خدا شکل میگیرد. اگر خدا امر به ظلم کند، ظلم حسن خواهد شد. یا خدا در آخرت پاکترین انسان را هم ممکن است به دوزخ ببرد و عقل ما این امر را قبیح نمیشمارد.
رابرت آدامز نیز که مسئلهی ذبح حضرت اسماعیل را مطرح کرده است از معتقدین به «امر الهی» است و در تشخیص عدل و ظلم یا خوب و بد، جایگاهی برای عقل قائل نیست.
۲. چند ادعا
۲.۱. در طول تاریخ بستر اخلاق، دین بوده است؛ به این معنی که حیات اخلاق، همواره در فضایی که دین یا خدا وجود داشته شکل گرفته است. در مورد این ادعا به دو مورد از شواهد از «لذات فلسفه – ویل دورانت» اکتفا میکنم.
آیا مذهبی که اخلاق، شجاعت، و هنر را به اروپای باختری ارزانی داشته است، بر اثر انتشار علم، توسعه افقهای نجومی و جغرافیایی و تاریخی، تحقق یافتن بدی در تاریخ و در روح، کم شدن ایمان به قیامت، و اطمینان به راهنمایی نیکخواهانه دنیا بتدریج منحط میشود در این صورت، واقعه مهمی در تاریخ جدید صورت میگیرد، زیرا مذهب روح تمدن است، و اگر مذهب از میان برود، تمدن نیز مضمحل خواهد شد.
بر همه روشن است که چگونه کاهش ایمان مایهی شکست اخلاق گشته است. این هرزگی و هوسبازی جنسی و هزلیات و جلوهفروشی و برهنهگی را بنگرید، آیا اینها در میان فرزندان شرعی کلیسا ظهور میکنند یا در میان نفوس «آزاداندیش»؟!
۲.۲. هر کجای تاریخ و در هر منطقه از جهان که دین کمرنگ شده، زیست اخلاقی نیز رو به زوال رفته است. از شواهد این ادعا نیز به ذکر دو مورد به ترتیب از «لذات فلسفه – ویل دورانت» و «تاریخ تمدن – ویل دورانت» اکتفا میکنم.
اصول اخلاقی یونانیان نیز بر پایهی دین و ضمانت آن بنا شده بود و با سستی پایههای دین، اخلاق نیز به شدت آسیب دید و بیاخلاقی رواج یافت.
به نقل از فرانچسکو گویتچادینی: «وقتی دینی فاسد میشود جامعه به بد مسیری حرکت میکند چرا که حمایتهای دینیِ قانونهای اخلاقی آن جامعه سست خواهد شد.».
۲.۳. از ابتدای زندگی بشر بر روی زمین، این فرستادگان خدا بودهاند که گسترش اخلاق در بین انسانها را عهدهدار بودهاند و نه معلمان، دانشمندان یا فلاسفهی اخلاق. ضمناً روش ایشان در امر آموزش اخلاق، روشی بیبدیل بوده که همراه با ترسیم افقهای اخلاقی و عمل کردن به آموزهها باعث ثبات و استحکام هرچه بیشتر اخلاق در نسلهای بشر شده است. شواهدی از عملکرد رهبران دینی به عنوان آموزگاران اخلاق در کتب تاریخی شیعیان به وفور دیده میشود. مواردی مختصر از آنها را در ادامه مرور میکنیم.
۲.۳.۱ مواردی از ویژگیهای اخلاقی و رفتاری پیامبر خدا که در کتابهای متعددی از جمله «مکارم الاخلاق» آورده شده:
وضع ایشان در خانه؛
فَإِذَا أَوَی إِلَی مَنْزِلِهِ جَزَّأَ دُخُولَهُ ثَلَاثَهَ أَجْزَاءٍ جُزْءاً لِلَّهِ تَعَالَی وَ جُزْءاً لِأَهْلِهِ وَ جُزْءاً لِنَفْسِهِ ثُمَّ جَزَّأَ جُزْأَهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ.
وقتی به منزل میرفتند وقت خود را سه قسمت میکردند، یک قسمت برای خداوند و یک قسمت برای خانواده و یک قسمت نیز برای خود، سپس قسمت خود را بین خود و مردم تقسیم میکردند.
وَ مِنْهُمْ ذُو الْحَاجَتَیْنِ وَ مِنْهُمْ ذُو الْحَوَائِجِ فَیَتَشَاغَلُ وَ یَشْغَلُهُمْ فِیمَا أَصْلَحَهُمْ وَ أَصْلَحَ الْأُمَّهَ مِنْ مَسْأَلَتِهِ عَنْهُمْ وَ إِخْبَارِهِمْ بِالَّذِی یَنْبَغِی وَ یَقُولُ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْکُمُ الْغَائِبَ وَ أَبْلِغُونِی حَاجَهَ مَنْ لَا یَقْدِرُ عَلَی إِبْلَاغِ حَاجَتِهِ فَإِنَّهُ مَنْ أَبْلَغَ سُلْطَاناً حَاجَهَ مَنْ لَا یَقْدِرُ عَلَی إِبْلَاغِهَا ثَبَّتَ اللَّهُ قَدَمَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ.
بعضی از آنان، یک حاجت داشتند، بعضی دو حاجت و بعضی بیشتر، پس به آنها میپرداختند و آنان را نیز- به آنچه که باعث اصلاحشان و اصلاح امّت بود، از جمله با جویاشدن از احوالشان و نیز گفتن مطالب لازم- مشغول میکردند. و میفرمودند: افراد حاضر به افراد غائب ابلاغ کنند و هر کس به من دسترسی ندارد، حاجتش را به من برسانید، زیرا هر کس نیاز نیازمندی را که خود قادر نیست نیاز خود را به حاکم برساند، در نزد حاکم مطرح نماید، خداوند او را در قیامت ثابت قدم خواهد فرمود.
وضع ایشان بیرون از خانه؛
یَخْزُنُ لِسَانَهُ إِلَّا عَمَّا یَعْنِیهِ وَ یُؤْلِفُهُمْ وَ لَا یُنَفِّرُهُمْ.
زبان خود را، جز در مواردی که به ایشان مربوط میشد، حفظ میکردند، در میان مردم تحبیب قلوب میکردند و آنان را از خود نمیراندند.
وَ یَتَفَقَّدُ أَصْحَابَهُ وَ یَسْأَلُ النَّاسَ عَمَّا فِی النَّاسِ وَ یُحَسِّنُ الْحَسَنَ وَ یُقَوِّیهِ وَ یُقَبِّحُ الْقَبِیحَ وَ یُوهِنُهُ مُعْتَدِلَ الْأَمْرِ غَیْرَ مُخْتَلِفٍ لَا یَغْفُلُ مَخَافَهَ أَنْ یَغْفُلُوا أَوْ یَمِیلُوا وَ لَا یَقْصُرُ عَنِ الْحَقِّ وَ لَا یَجُوزُهُ الَّذِینَ یَلُونَهُ مِنَ النَّاسِ خِیَارُهُمْ أَفْضَلُهُمْ عِنْدَهُ وَ أَعَمُّهُمْ نَصِیحَهً لِلْمُسْلِمِینَ وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَهُ مَنْزِلَهً أَحْسَنُهُمْ مُوَاسَاهً وَ مُوَازَرَهً.
از اصحاب خود سراغ میگرفتند و تفقّد میفرمودند و از مردم در مورد مسائلی که بین خود مردم بود سؤال میکردند، بدون افراط و تفریط، نیکی را تحسین و تأیید، و بدی را تقبیح و بیارزش میکردند. میانهرو و یکسان بودند، هیچ گاه غفلت نمیکردند مبادا که مردم غفلت کنند یا خسته شوند، در حقّ کوتاهی نمیکردند، و از حقّ تجاوز نمیکردند، و اطرافیان حضرتش از بهترین مسلمانان خیّر بودند، و برتر و بالاتر از همه نزد آن حضرت کسی بود که خیرش به همه میرسید، و هرکس نسبت به دیگران بهتر همدردی و کمک میکرد نزد آن حضرت مقام و منزلتی بزرگتر داشت.
چگونگی مجلس ایشان؛
وَ لَا یُوطِنُ الْأَمَاکِنَ وَ یَنْهَی عَنْ إِیطَانِهَا.
در اماکن عمومی اقامت نمیکردند و از این کار نهی میفرمودند.
وَ إِذَا انْتَهَی إِلَی قَوْمٍ جَلَسَ حَیْثُ یَنْتَهِی بِهِ الْمَجْلِسُ وَ یَأْمُرُ بِذَلِکَ.
هر وقت به مجلسی وارد میشدند، در آخر مجلس مینشستند و همواره به این کار دستور میدادند.
وَ یُعْطِی کُلَّ جُلَسَائِهِ نَصِیبَهُ حَتَّی لَا یَحْسَبُ أَحَدٌ مِنْ جُلَسَائِهِ أَنَّ أَحَداً أَکْرَمُ عَلَیْهِ مِنْهُ مَنْ جَالَسَهُ صَابَرَهُ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُنْصَرِفَ عَنْهُ.
با همنشینان خود یکسان برخورد میفرمود تا کسی گمان نبرد که دیگری نزد آن حضرت گرامیتر است، هرکس با آن حضرت همنشین میشد حضرت در مقابل او آن قدر صبر میکردند که اوّل خود او بلند شود و مجلس را ترک کند.
وَ صَارَ لَهُمْ أَباً رَحِیماً.
برای مردم همچون پدری مهربان بودند.
رفتار ایشان با همنشینان؛
وَ تَرَکَ النَّاسَ مِنْ ثَلَاثٍ کَانَ لَا یَذُمُّ أَحَداً وَ لَا یُعَیِّرُهُ وَ لَا یَطْلُبُ عَثَرَاتِهِ وَ لَا عَوْرَتَهُ وَ لَا یَتَکَلَّمُ إِلَّا فِیمَا رَجَا ثَوَابَهُ.
سه کار را در مورد مردم انجام نمیدادند: «کسی را مذمّت و تقبیح نمیکردند»، «لغزشها و مسائل پنهانی افراد را دنبال نمیکردند» و «هیچوقت حرفی نمیزدند مگر جایی که امید ثواب داشتند».
و یَصْبِرُ لِلْغَرِیبِ عَلَی الْجَفْوَهِ فِی الْمَسْأَلَهِ وَ الْمَنْطِقِ حَتَّی إِنْ کَانَ أَصْحَابُهُ لَیَسْتَجْلِبُونَهُمْ.
در مقابل افراد غریبی که از روی خشونت و تندی سوال میکردند و حرف میزدند صبور بودند، حتّی اگر اصحاب ایشان در صدد بودند که این افراد را برانند.
۲.۳.۲ شواهد آموزش مفاهیم اخلاقی:
آموزش فروتنی؛
قال عیسی ابن مریم ع یَا مَعْشَرَ الْحَوَارِیِّینَ، لِی اِلَیْکُمْ حَاجَهٌ، اُقْضُوهَا لِی. قَالُوا: قُضِیَتْ حَاجَتُکَ یَا رُوحَ اللهِ، فَقَامَ فَغَسَلَ اَقْدَامَهُمْ، فَقَالُوا: کُنَّا نَحْنُ اَحَقَّ بِهَذَا یَا رُوحَ اللهِ! فَقَالَ: اِنَّ اَحَقَّ النَّاسِ بِالْخِدْمَهِ الْعَالِمُ، اِنَّمَا تَوَاضَعْتُ هَکَذَا لِکَیْمَا تَتَوَاضَعُوا بَعْدِی فِی النَّاسِ کَتَوَاضُعِی لَکُمْ. بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِکْمَهُ لَا بِالتَّکَبُّرِ، وَ کَذَلِکَ فِی السَّهْلِ یَنْبُتُ الزَّرْعُ لَا فِی الْجَبَلِ. (بحارالأنوار)
عیسی ع خطاب به حواریون: «ای گروه حواریون! من از شما خواستهای دارم. آن را برایم برآورده کنید. گفتند: ای روح خدا! خواستهات برآورده شد، پس برخاست و پاهایشان را شست. حواریون گفتند: ای روح خدا! ما به این -کار- سزاوارتر بودیم. فرمود: سزاوارترین مردم به خدمت، دانشمند است. من برای این، چنین فروتنی کردم، تا شما نیز مانند من در برابر مردم فروتنی کنید. حکمت با فروتنی پاینده میماند و نه با تکبر؛ همان گونه که زراعت در دشت میروید، نه در کوه.»
آموزش امانتداری و ترسیم افق آن؛
و قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أدُّوا الأمانهَ ولو إلى قاتِلِ الحسینِ بنِ علیٍّ. (امالی صدوق)
امانت را به صاحبش برگردانید، حتی اگر قاتل حسین بن على ع باشد.
تکریم همسایه؛
مَنْ آذَى جَارَهُ حَرَّمَ اَللَّهُ عَلَیْهِ رِیحَ اَلْجَنَّهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ : وَ مَنْ ضَیَّعَ حَقَّ جَارِهِ فَلَیْسَ مِنَّا. (مشکاه الانوار)
هر که همسایهاش را اذیّت کند خداوند بوى بهشت را بر او حرام گرداند، و جاى وى در جهنم است و بد جایگاهى دارد، و هر کس حق همسایه را از بین ببرد از ما نیست.
خوشرویی؛
أتى رَسولَ اللّه صلی الله علیه و آله رَجُلٌ فَقالَ: یا رَسولَ اللّه، أوصِنی. فَکانَ فیما أوصاهُ أن قالَ: اِلقَ أخاکَ بِوَجهٍ مُنبَسِطٍ. (الکافی، باب حسن البشر)
مردى نزد پیامبر خدا آمد و گفت: اى پیامبر خدا! مرا سفارشى کن». از جمله سفارشهاى ایشان به او این بود که: «با روى گشاده، با برادرت دیدار کن».
مهربانی با حیوانات؛
رَأیْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلىٍّ علیهماالسلام یَأْکُلُ وَبَیْنَ یَدَیْهِ کَلْبٌ، کُلَّما أکَلَ لُقْمهً طَرَحَ لِلْکَلْبِ مِثْلَها فَقُلْتُ لَهُ: یَابْنَ رَسُولِ اللّه ِ ألا أرْجِمُ هذَا الْکَلْبَ عَنْ طَعامِکَ؟ قالَ: دَعْهُ إنّى لَأسْتَحْیىَ مِنَ اللّه ِ عز و جل أنْ یَکُونَ ذُو رُوحٍ یَنْظُرُ فى وَجْهِى وَ أنَا آکُلُ ثمَّ لا اُطْعِمُهُ. (بحارالأنوار)
حسن بن علی ع را دیدم که غذا مى خورد و مقابلش هم سگى بود، ایشان هر لقمهاى را که میل مىفرمود، لقمهاى مثل آن هم براى آن حیوان مىانداخت، گفتم: «اى فرزند رسول خدا آیا اجازه مىفرمایید که این سگ را از غذاى شما دور کنم؟» فرمود: «آن را رها کن، من از خدا شرم مىکنم که جاندارى به صورت من نگاه کند و من بخورم و به آن غذا ندهم.»
۲.۳.۳ شواهد ترسیم افقهای اخلاقی:
یکسان دیدن همنوعان در اصول اخلاقی؛
هذا ما اَمَرَ بِهِ عَبْدُاللّهِ عَلِىٌّ اَمیرُ الْمُؤْمِنینَ، مالِکَ بْنَ الْحارِثِ الاَْشْتَرَ فى عَهْدِهِ اِلَیْهِ حینَ وَلاّهُ مِصْرَ … وَ اَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَهَ لِلرَّعِیَّهِ وَ الْمَحَبَّهَ لَهُمْ، وَ اللُّطْفَ بِهِمْ، وَ لاتَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضارِیاً تَغْتَنِمُ اَکْلَهُمْ. (نهجالبلاغه)
این فرمانى است که بنده خدا امیرالمؤمنین در پیمانش به مالک بن حارث اشتر زمانى که او را به فرمانروایى مصر برگزید دستور داد … مهربانى و محبت و لطف به رعیت را شعار قلب خود قرار ده، بر رعیت همچون حیوان درنده مباش که خوردن آنان را غنیمت دانى.
تعیین حد ادب؛
لَیسَ مِنَ الأدَبِ إظهارُ الفَرَحِ عِندَ المَحزونِ. (تحف العقول)
شادمانى کردن در نزد غمدیده، بىادبى است.
از خودگذشتگی و ترجیح سایرین بر خود؛
أصبَحَ عَلِی ع ذاتَ یومٍ ساغِبا فَقالَ: یا فاطِمَهُ، هَل عِندَک شَیءٌ تُطعِمینی؟ قالَت: وَالَّذی أکرَمَ أبی بِالنُّبُوَّهِ وأکرَمَک بِالوَصِیهِ، ما أصبَحَ عِندی شَیءٌ یطعَمُهُ بَشَرٌ، وما کانَ مِن شَیءٍ اُطعِمُک مُنذُ یومَینِ إلّا شَیءٌ کنتُ اُؤثِرُک بِهِ عَلی نَفسی وعَلَی الحَسَنِ وَالحُسَینِ الی آخر روایت (امالی صدوق)
۲.۳.۴. شواهد عمل به آموزههای اخلاقی:
شریک کردن نیازمند در غذا؛
کانَ أبو الحسنِ الرِّضا علیه السلام إذا أکَلَ اُتِیَ بِصَحفَهٍ فتُوضَعُ بقُربِ مائدتِهِ ، فیَعمِدُ إلى أطیَبِ الطَّعامِ مِمّا یُؤتى بهِ فیَأخُذُ مِن کلِّ شیءٍ شیئا فیَضَعُ فی تِلکَ الصَّحفَهِ ثُمّ یأمُرُ بها المَساکینَ. (وسائل الشیعه)
هرگاه غذا مى خورد، قدحى برایش مى آوردند و کنار سفره اش مى گذاشتند و حضرت از بهترین غذاهایى که برایش مى آوردند مقدارى برمى داشت و در آن قدح مى گذاشت و سپس دستور مى داد آن را به مستمندان بدهند.
تنبیه نکردن فرد خاطی؛
بعث أبوعبدالله ع غلاما فی حاجه فأبطأ فخرج أبوعبدالله ع على أثره لما أبطأ علیه فوجده نائما فجلس عند رأسه یروحه حتى انتبه فلما انتبه قال له أبوعبدالله ع: یا فلان والله ما ذاک لک تنام اللیل والنهار، لک اللیل ولنا منک النهار. (الکافی)
امام صادق ع یکى از غلامان خود را به دنبال کارى فرستاد و او دیر کرد (و نیامد) امام که دید غلام دیر کرد به دنبال او بیرون رفت دید خوابیده است، پس بالاى سرش نشست و شروع کرد او را باد زدن تا از خواب بیدار شد، همین که بیدار شد امام به او فرمود: اى فلانى بخدا نمیشود هم شب بخوابى هم روز، شب مال تو و روز مال ما.
گذشت از خدمتکار دزد؛
کَانَ أَبُو اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی حَائِطٍ لَهُ یَصْرِمُفَنَظَرْتُ إِلَى غُلاَمٍ لَهُ قَدْ أَخَذَ کَارَهً مِنْ تَمْرٍ فَرَمَى بِهَا وَرَاءَ اَلْحَائِطِ فَأَتَیْتُهُ فَأَخَذْتُهُ وَ ذَهَبْتُ بِهِ إِلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی وَجَدْتُ هَذَا وَ هَذِهِ اَلْکَارَهَ فَقَالَ لِلْغُلاَمِ فُلاَنُ قَالَ لَبَّیْکَ قَالَ أَ تَجُوعُ قَالَ لاَ یَا سَیِّدِی قَالَ فَتَعْرَى قَالَ لاَ یَا سَیِّدِی قَالَ فَلِأَیِّ شَیْءٍ أَخَذْتَ هَذِهِ قَالَ اِشْتَهَیْتُ ذَلِکَ قَالَ اِذْهَبْ فَهِیَ لَکَ وَ قَالَ خَلُّوا عَنْه. (بحارالأنوار)
موسى بن جعفر علیه السّلام در باغ خرمایش بود و شاخه میبرید، یکى از غلامان حضرت را دیدم دستهاى از خوشههاى خرما را برداشت و پشت دیوار انداخت، من رفتم و او را گرفته نزد حضرت بردم و گفتم: قربانت گردم، من این غلام را دیدم که این خوشهها را برداشته بود. حضرت فرمود: فلانى! غلام گفت: لبیک، فرمود: گرسنهاى؟ گفت نه، آقاى من! فرمود: برهنهاى: گفت: نه، آقاى من! فرمود: پس چرا این را برداشتى؟ گفت: دلم میخواست. فرمود: برو، این خرما هم از تو، و فرمود او را رها کنید.
۲.۴. نمود خارجی آنچه به عنوان دین از سوی حجتهای الهی تبلیغ میشده، اخلاق بوده است و هنگام مواجههی افراد با دین، بُعد اخلاقی آن در نظرشان پررنگ بوده است. شاهد این ادعا نیز گزارش زکریا بن ابراهیم از واکنش مادر مسیحی نابینای خود به رفتارهای اخلاقی اوست:
«فَقَالَتْ یَا بُنَیَّ إِنَّ هَذَا نَبِیٌّ إِنَّ هَذِهِ وَصَایَا الْأَنْبِیَاءِ» (الکافی، باب البرّ بالوالدین)
مادرم گفت: پسر جان این مرد پیغمبر است، دستورى که به تو داده از سفارشات پیغمبران است.
۳. جایگاه عقل
أَسَاسُ اَلدِّینِ بُنِیَ عَلَى اَلْعَقْلِ (بحارالأنوار)
پایه و اساس دین بر عقل نهاده شده است.
الدِّینُ و الأدبُ نتیجَهُ العقلِ. (غررالحکم)
دین و ادب نتیجه و زاییدهٔ عقل هستند.
تعارض و تنافی میان دو چیز هنگامی رخ میدهد که آن دو اساساً از یکدیگر جدا باشند. پایهی دین و پایهی اخلاق، عقل است؛ یعنی هر دو بر یک بنیان واحد شکل گرفتهاند. بنابراین امکان ثبوتی تنافی میان دستورات و احکام این دو وجود ندارد. پس در عالم اثبات به طریق اولی تنافی بین این دو محال است.
اما چه میشود که میان برخی دستورات وحی با اخلاق، احساس تعارض کرده و قسمتهایی از دین را غیرعقلانی – غیراخلاقی تلقی میکنیم؟ پاسخ، عدم شناخت جایگاه عقل یا به بیانی دیگر خلط دریافتهای وهمی با دریافتهای عقلی است.
عُقلا بالاتفاق قائل به این هستند که اصولاً عقل در ناحیهی کلیات، مییابد که ظلم قبیح است یا عدل حسن است و مخالفت با این قوانین عقلی، بیاخلاقی است؛ اما همین عقل در ناحیهی مصادیق – که دستورات دین نیز، مصداق به حساب میآیند – برای حکمکردن به عنصر «علم» نیاز دارد. در نبود علم، وهم ممکن است قضاوت خود را در هیئت حکمی عقلی نمایش دهد.
آدامز بدون در نظر گرفتن این موضوع، در طرح مسئله بهصورت پیشفرض، دستور به ذبح را، مصداقی از قانون عقلی اول قرار داده است؛ حال آن که تشخیص مصداق بودن آن نیاز به علم دارد و با عقل بهتنهایی و بدون علم به تمام جوانب موضوع، نمیتوان این پیشفرض را پذیرفت.
این علم به دو گونه میتواند حاصل شود. یکی اطمینان به آمر امر است. همانگونه که در زندگی روزمره، باورهای اصیل انسان نسبت به یک شخص، مقدم بر دریافتهای ابتداییاش از افعال آن شخص قرار میگیرد، این دریافتهای اصیل اوست که نقش تعیینکننده را در تبیین موارد مشتبه از دستورات دین برعهده دارد. حالت دیگر نیز علم کامل به حکمت و جهت آن امر است. بخش اعظمی از دستورات دین جهت و حکمت نسبتاً روشنی داشته، با عقل و دریافتهای اخلاقی انسان سازگار است.
از این جهت حل این مسئله برای یک فرد معتقد به عادلبودن خداوند و معصومبودن انبیای خدا، بدون داشتن علم کامل به تمام جوانب دستور خدا نیز قابل حل است. چرا که عقل، اعتقادات محکم فرد – عدالت خدا و عصمت حضرت ابراهیم علیهالسلام – را که سابقاً با براهین عقلی به دست آمده با مسائل مشتبه کنار نمیزند؛ بلکه به وسیلهی همان محکمات، متشابهات را تحلیل میکند.
اما این موضوع در دو حالت هنوز حلنشده مینماید:
اول؛ فرد عقلاً عدالت خدا را نپذیرفته باشد. و دوم؛ فرد خود را جای حضرت ابراهیم علیهالسلام گذاشته و خود را ناتوان از اجرای این امر ببیند. پاسخ حالت اول، برمیگردد به مباحث کلامی و از ظرفیت این نوشتار خارج است. همانطور که گفته شد، فرد بعد از پذیرش عدالت خداوند، این مسئله را نیز از جهت اطمینان عقلی به عدالت آمر، عقلانی و اخلاقی مییابد. پاسخ حالت دوم اما در شناخت مراتب حکم عقل و مراتب حکم اللّه است.
ساختار عقل انسان بهگونهای است که میتوان درجات و مراتب مختلفی برای آن در نظر گرفت. درجاتی که عقل میتواند در آنها با کسب علم و نیز عمل به آن رشد و صعود داشته باشد (روشن است که پیروینکردن از روش صحیح نیز موجب سقوط در درجات عقل خواهد شد).
روش خداوند نیز به این گونه است که زمانی که عقل فرد در درجهی اول قرار دارد، او را مکلف به تکلیفی میکند که توان پذیرش عقلی آن را در آن درجه داشته باشد. مثال آن نهی پیامبر نسبت به زندهبهگور کردن دختران اعراب در اوایل بعثت ایشان است. خداوند به هیچ روی در آن روزهای ابتدایی گسترش اسلام، ابلاغ دستورات عبادی سنگین را به پیامبر امر نکرد. به مرور عقل رشد میکند و به درجات بالاتر میرسد و میتواند حکم درجهی بالاتر خدا را نیز بفهمد و بپذیرد – ضمن این که حکم اللّه درجهی اول را نیز قبول دارد.
به طور کلی میتوان گفت انسانی با عقل درجهی «چندم»، بین تمام حکم اللّههای درجهی «چندم» تا اول با حکم عقل عینیت مییابد. اما اگر به فردی با درجهی عقل پایین، حکم اللّه درجهی بالایی تکلیف شود، آن را با عقل خود در تعارض دیده – نمیپذیرد. قانون خداوند متعال در اوامر و نواهی به انسان به همین شکل است.
در نتیجه در بحث مسئلهی ذبح فرزند، خود را جای حضرت ابراهیم قراردادن و نادیده گرفتن پیشزمینه و سابقهی ایشان در انجام اوامر خدا در طول زندگی، درست نخواهد بود؛ چرا که خداوند هیچگاه چنین فعلی را به بشر عادی تکلیف نمیکند؛ زیرا واضحاً در مقابل هم قراردادن حجت باطنی (عقل) و حجت ظاهری (ثقلین) کاری عبث است؛ و اگر هم فرضاً تکلیف کند، وظیفهی ما تا سر حد تحیر، عمل به حکم عقلمان خواهد بود.
پس چرا روایت ذبح اسماعیل در قرآن برای مسلمانان ذکر شده؟
مسئله به همان اطمینان بازمیگردد. خدا از انسان این را میخواهد که: همانطور که بارها این موضوع را به اَشکال مختلف در زندگی تجربه میکنی و با همان مکانیسم اطمینان و حل مسئلهای مشتبه با دریافتهای محکم اولیه با آن برخورد میکنی در برابر امر من نیز همینگونه باش. اگر عقلاً خدایت را عادل یافتی و در مواجههی اول به او اطمینان پیدا کردی، ظن بیجا نسبت به عدالت او نداشته باش. منتها تفاوت ما با اشاعره و معتقدین به «امر الهی» در این است که آنها میگویند عقل، حسن و قبح را نمیفهمد و صرفاً با دستور خدا حَسن و قبیح شناخته میشود. اما در نگاه ما، جایگاه عقل متفاوت بوده، به یکی از دو طریق -که در بالا گفته شد- مییابد که این امر مصداق ظلم نبوده (به دلیل نداشتن علم کافی نسبت به جهت امر برای تعیین حسن و قبح)، و از طریق دیگر (اطمینان عقلی به عدالت و حکمت آمر) نیز مییابد که حَسن است.
نظریهای که به آن رسیدهایم، نه «برتری اخلاق نسبت به دین»، نه «در تضاد بودن دین و اخلاق» و نه «یکی بودن دین و اخلاق یا نظریهی امر الهی» است؛ بلکه «رشد اخلاق بر بستر دین و اخلاقی بودن دین» است که به طور خلاصه آن را «دینِ اخلاق» مینامیم.