مهدیار محمودی

در ستایش سکوت

شاید مشکل از آن جایی شروع شد که مصاحبه‌گرها، میکروفون را به دست گرفتند و به خیابان رفتند.

جلوی انسان را گرفتند و پرسیدند: «نظر شما چیست؟».

انسان هم خیال کرد که محق است در هر حیطه‌ای که دلش می‌خواهد نظر خود را اظهار کند.

مهم نیست که در زندگی‌ام یک ساعت هم به آن مسئله نیندیشیده‌ام. یا تا به حال یک پاراگراف هم در آن مورد چیزی نخوانده‌ام.

جهل مرکب زبان آدم را به تحرک تحریک می‌کند.

وگرنه اگر به نادانی خود آگاه باشم که در این مواقع عقل حکم می‌کند سکوت را انتخاب کنم.

این یک ارزش است. این که انسان آنقدر نفسش عزیز باشد که در جایی که باید، به ندانستن اقرار کند. در جایی که نمی‌داند، سکوت کند.

ارزشی که اصلاً جدی گرفته نمی‌شود.

نگو می‌دانم!

کمتر کسی پیدا می‌شود که به علوم تجربی علاقه داشته باشد و نام ریچارد داوکینز را نشنیده باشد.

بنا بر توضیحات ویکی‌پدیای فارسی، داوکینز، رفتارشناس و زیست‌شناس فرگشتی اهل بریتانیا و یکی از خداناباوران مشهور بوده و به دلیل نقد دین و دین‌گرایی شهرت دارد.

جو علم‌گرایی یا به قول دوستی «دوره‌ی امیزینگ آتئیست در یوتیوب و کتب داوکینز در کتابخانه‌ها» مربوط به حدود ۲۰ سال پیش است. دوره‌ای که تصور می‌شد ساینس پاسخ همه چیز را یافته و هر حرف قابل قبولی فقط در دایره علوم تجربی دیده می‌شود و اگر احیانا حرفی خارج از این دایره باشد، بی‌ارزش است.

مثلا قائل شدن به هستی غیرمادی حرفی بی‌ارزش بود چرا که تصور این بود که ما می‌توانیم هر واقعه‌ای را با فرضیات جهان فیزیکی توضیح دهیم و نیازی به در نظر گرفتن موجودات غیرفیزیکی نداریم‌.

ولی چنین ادعایی به روشنی غیر واقعی بود و بسیاری از پدیده‌ها از جمله چگونگی رخداد بیگ‌بنگ هم قابلیت تبیین فیزیکی نداشتند و به همین دلیل آن را نقطه تکینگی نامیدند.

در این جا نیز عموماً می‌گفتند: «بله خیلی چیزها را امروز نمی‌دانیم و علم ادعا ندارد همه چیز را می‌داند ولی در آینده خواهیم دانست و لزومی ندارد به امورات غیرمادی باور داشته باشیم.».

اما همین ادعا که در آینده خواهیم دانست مبتنی بر این باور پایه‌ای بود که جهان کلا مادی است و این یک باور علمی نبوده چون راهی برای اثبات تجربی آن نداشتند و فقط یک باور درونی بود. از این جهت بعضی نام آن را ایمان آتئیستی گذاشتند.

هرچند این جو در همان سال‌ها در مبدأ خود فروکش کرد، اما موج آن گویی تازه به مشرق‌زمین رسیده – بعضی انسان‌ها را سر ذوق آورده است.

مکرر در رسانه‌های اجتماعی ویدیوهایی از مصاحبه‌های داوکینز ترند می‌شود. هر چه باشد او یکی از چهار سوارِ (The Four Horsemen) خداناباوری، در کنار هیچنز، دنت و هریس به حساب می‌آمده.

در فلسفه دین جایگاه خاصی برای تقریرات او در نظر گرفته نشده. احتمالاً این موضوع به تخصص او که زیست‌شناسی است و نه فلسفه، برمی‌گردد. با این حال فلاسفه‌ی مسیحی اشکالات وارد بر دیدگاه‌های او را به اندازه‌ی کافی مطرح کرده‌اند. بعید می‌دانم افرادی که با مصاحبه‌های او به وجد می‌آیند نوشته‌های منتقدین او را هم خوانده باشند، اما شایسته است هر انسان منصفی پیش از ابراز شگفتی، هر دو سمت مسئله را بررسی کند.

کوتاه از یکی از ویدیوهایی که از داوکینز دیده‌ام می‌نویسم. ویدیویی که البته نسبت به ویدیوهای مشهور اینستاگرامی‌اش، کمتر دیده شده.

یک مناظره – حدود ۱۲ سال پیش

سال ۲۰۱۲ میلادی روان ویلیامز که اسقف اعظم لندن در کلیسای Canterbury انگلیس (کلیسای اصلی و محل برگزاری مراسمات رسمی) بود، به عنوان نماینده‌ی مسیحی‌ها با ریچارد داوکینز به عنوان بزرگ‌ترین شخصیت ژورنالی آتئیست‌ها، در دانشگاه آکسفورد مناظره‌ای داشت.

داور مناظره (Sir Anthony John Patrick Kenny) در میان گفتگوها رو به داوکینز می‌کند: «تو مدعی هستی که خدایی وجود ندارد.»

داوکینز در پاسخ می‌گوید: «خیر من چنین ادعایی ندارم. تو اگر چنین حرفی می‌زنی، اشتباه می‌کنی.» (I don’t, you are wrong if you say that)

داوکینز در ادامه توضیح می‌دهد که در کتاب خود ۸ مقیاس در مورد آگاهی نسبت به وجود یک چیز مطرح کرده که از ۰ (من با اطمینان می‌دانم که یک چیز وجود دارد) تا ۷ (من با اطمینان می‌دانم که یک چیز وجود ندارد) سطح‌بندی می‌شود و او در مورد خدا، خود را یک ۶/۹ می‌خواند. و احتمال وجود هرگونه خالق Supernaturalی را بسیار پایین می‌داند.

این جملات داوکینز، حاضرین در جلسه‌ی مناظره را به خنده می‌اندازد. تقریباً دلیلش هم روشن است.

داور مناظره در این جا از داوکینز سوال می‌کند: «پس چرا خودت را یک آگنوستیک (ندانم‌گرا) نمی‌دانی؟» (?Why don’t you call yourself an agnostic then)

داوکینز پاسخ می‌دهد: «می‌دانم.» (I do)

کسی که نماینده و پرچم‌دار مدعای «خدایی نیست» است تصریح می‌کند که وجود خدا برای او خیلی نامحتمل، یعنی ۶/۹ است؛ اما ۷ نیست.

فردای آن روز، گفته‌های داوکینز، تیتر روزنامه‌ها شد.

ندانم‌گرایی و خدا - ریچارد داوکینز

یک مناظره – حدود ۱۳ قرن پیش

در مصر خداناباوری بود که از امام ششم شیعیان -امام صادق ع- چیزهایی در مسائل علمى به او رسیده بود. به مکه رفت تا با ایشان مناظره کند.

درحال طواف، شانه به شانه امام زد. امام به او فرمود: نامت چیست؟ گفت: نامم عبدالملک است. فرمود: کنیه‌ات چیست؟ گفت: ابوعبدالله…

… امام‌ به او فرمود: زمانی که از طواف فارغ شدم پیش من بیا.

دیالوگ مناظره بین امام صادق ع و عبدالمک به قرار زیر است؛ (نقل به مضمون نیست و کلمات، عین ترجمه‌ی گفته‌ها هستند.)

امام: تو مى‌دانى که زمین زیر و زبرى دارد؟

خداناباور: آرى.

امام: زیر زمین رفته‌اى؟

خداناباور: نه.

امام: پس چه مى‌دانى زیر زمین چیست؟

خداناباور: نمى‌دانم ولى به گمانم که زیر زمین چیزى نیست.

امام: گمان، اظهار درماندگى است نسبت به چیزى که نتوانى یقین کنى. به آسمان بالا رفته‌اى؟

خداناباور: نه.

امام: مى‌دانى در آن چیست؟

خداناباور: نمى‌دانم.

امام: از تو عجب است که نه به مشرق رسیدى و نه به مغرب، نه به زیر زمین فرو شدى و نه به آسمان بالا رفتى و نه به آنجا گذر کردى تا بفهمى چه آفریده‌اى دارند و تو منکر هر چه در آن‌ها است هستى، آیا عاقل چیزى را که نداند منکر آن شود؟

خداناباور: هیچ کس جز تو با من این سخن را نگفته است.

امام: پس تو در این شک دارى، شاید که آن همان باشد و شاید هم نباشد.

خداناباور: شاید همین طور است.

امام: اى مرد، کسى که نمى‌داند، دلیلى بر کسى که مى‌داند ندارد، اى برادر مصرىِ نادان که دلیلى نزد خود ندارد، از طرف من این نکته را خوب بفهم که ما هرگز درباره خدا تردیدى نداریم، مگر نمی‌بینى خورشید و ماه و شب و روز فرود شوند و بى‌اشتباه و کم و بیش برگردند؟ ناچار و مسخرند، جز مدار خود مکانى ندارند، اگر مى‌توانستند مى‌رفتند و بر نمى‌گشتند، اگر ناچار نبودند چرا شب روز نمى‌شد و چرا روز شب نمى‌شد.

اى برادر اهل مصر، به خدا مسخرند و ناچارند که به وضع خود ادامه دهند و آنکه آن‌ها را مسخر و ناچار کرده است از آن‌ها محکم‌تر و حکیم‌تر و بزرگ‌تر است.

الی آخر گزارش…

در این گزارش چنین مضمونی آمده که امام کتاب خلقت را براى این شاگرد آماده صفحه زد و فرمود به چشم خود ببین؛ در اینجا، هم نظم کامل وجود دارد و هم نیروى قدرت و تسخیر.

چون نظم کامل درک مى‌شود نمى‌توان گفت: به طور تصادف این موضوع انجام مى‌شود، زیرا صدفه و تصادف به هیچ وجه از نظر تحقیق علت وجود چیزى نیست، صدفه جز یک رابطه تصورى میان دو موجود یا دو حادثه حقیقتى ندارد و به هیچ وجه وجود تحقق خارجى ندارد تا علت چیزى باشد و اگر هم در نظر جاهلانه علت باشد دوام ندارد و گر نه تصادف نیست.

صدفه و تصادف در ذات خود یک حادثه‌ی ناگهانى و نادر است و دوام و بقا ندارد، بنا بر این اصل تصادف باطل است، نمى‌تواند ذات و ماهیت خود آفتاب و ماه و شب و روز هم علت این انتظام و گردش و رفت و آمد منظم باشد، زیرا طبع ماده سکون و آرامش است پس به ناچار این امور در اثر نیروى خارج از ماهیت این‌ها به وجود آمده است و علتى دارد که این‌ها به ناچار این مسیر منظم را طى مى‌کنند.

امام براى این‌که محیط خاطر او را از غبار پاک کرده باشد در مقام ابطال تأثیر دهر و طبیعت بر آمد و این مضامین را نیز به او آموخت:

دهر، روزگار، طبیعت: این‌ها عناوین تابعه‌ی خود موجوداتند، اگر ما موجودات محسوس خود را از زمین و آسمان و ستارگان نادیده گرفتیم نه دهرى مى‌ماند و نه روزگارى و نه طبیعتى و این‌ها نمى‌توانند علت وجود این نظام محکم باشند، به‌علاوه شعور و علمى در این‌ها وجود ندارد و اگر هم به فرض محال اثرى کنند چرا اثر وارونه ندارند که زمین دیگرگون شود و آسمان فرو ریزد و اوضاع عالم دیگرگون شود.

۱۳ قرن پیش امام ششم به این شخص خداناباور نکته‌ای را با ظرافت متذکر شدند؛ آن هم این که:‌

«تو هیچ موقع نمی‌توانی بگویی خدا نیست، نهایتاً می‌توانی بگویی من نمی‌دانم که خدا هست یا نه. تو نادانی و وظیفه‌ات این است که از آن که می‌داند درس بگیرى و حق را بپذیرى.»

از بزرگ‌ترین آفات ذهن انسان غفلت عمیق و عدم توجه است که‌ گاهى با جهل مرکب و اعتقاد به خلاف حق توأم مى‌شود.

در مورد خدا یا خالقِ Supernatural

داوکینز در آن مناظره گفت که وجود هر نوع آفریننده‌ی سوپرنچرالی را نامحتمل می‌داند.

اتفاقاً‌ در این مورد ما هم با او موافقیم. چون که خداوند اصلاً supernatural نیست. داوکینز از آن‌جا که تعاملاتش با خداباوران مسیحی بوده و فضای مسیحی و خداشناسی فلسفی آن‌ها، فضایی تشبیهی است، خدا را موجودی supernatural تصور می‌کند؛ موجودی که ویژگی‌های نچرال را دارد اما با کامل‌ترین و بهترین شکل و کیفیت.

حال آن که این تشبیه ذهنی، مخلوقی بیش نیست.

هر چه را با خطورات ذهنی خود در دقیق‌ترین معانی آن تشخیص می‌دهید، مخلوق است، مصنوعی مانند شماست، مردود به سوی خودتان است. شاید مورچه‌های کوچک تصور کنند که خداوند دو شاخک دارد، چرا که شاخک داشتن کمال آن‌هاست و می‌پندارند که نبودن آن نقص کسی است که متصف به آن نباشد، و این حال عاقلان است در مورد آن‌چه خدای متعال را با آن وصف می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *