در ترمینولوژی پزشکی پسوندی تحت عنوان «ectomy-» وجود دارد که به برداشتن و حذف یک ساختار یا ارگان بیمار از بدن طی یک عمل جراحی اشاره دارد. مثلاً Appendectomy یعنی برداشتن آپاندیس و Thyroidectomy یعنی برداشتن غده تیروئید.
اما پرنتکتومی (parentectomy) به چه معناست؟
میدانیم که قسمت اول اصطلاح پرنتکتومی (parent) به معنی پدر یا مادر است. پس پرنتکتومی باید یک عمل جراحی برای حذف پدر یا مادر فرد باشد!
اما داستان دقیقاً از چه قرار است؟
در سال ۱۹۰۸ میلادی، زمانی که روانپزشکان با کودکانی مواجه شدند که گوشهگیر بودند، ارتباط احساسی خوبی با دیگران نمیگرفتند و رفتارهای تکراری انجام میدادند، آنها را در دستهبندی بیماران اسکیزوفرنی قرار دادند.
اما با گذشت زمان به خصوص بعد از مطالعهای که روانپزشکان اطفال روی این کودکان داشتند، متوجه شدند با این که یک سری از ویژگیهای رفتاری آنها با اختلال اسکیزوفرنی همپوشانی دارد اما اسکیزوفرنی تشخیص مناسبی برای آنها نیست.
در سال ۱۹۱۲، روانپزشک سوییسی، یعنی Paul Eugen Bleuler نام اوتیسم (autism) را برای این اختلال انتخاب کرد. اوتیسم از کلمهی یونانی «خود» منشأ میگرفت. این کودکان انگار در هزارتویی از خود فرو میرفتند و نمیتوانستند از آن خارج شوند.
طی چند دهه مطالعه و پژوهش روی کودکان مبتلا به اوتیسم و خانوادههای آنها، روانپزشکان متوجه شدند این اختلال معمولاً در نسلهای متعدد این خانوادهها دیده میشود. همچنین مشاهده کردند که کودکان مبتلا به اوتیسم، عموماً پدر و مادرهای مسنتری نیز دارند – بهخصوص پدران مسنتر.
اما هنوز هیچ مدل سیستمیکی برای این بیماری شکل نگرفته بود. بعضی دانشمندها استدلال میکردند که این بیماری ناشی از شکلگیری ناقص سیستم عصبی است.
بالاخره در دهه ۱۹۶۰ یک تئوری جدید قدرتمند شکل گرفت:
اوتیسم، نتیجهی رابطه احساسی سرد والدین با کودکانشان است.
در آن زمان، به نظر، همه چیزِ این بیماری با این نظریه همخوانی داشت. محققان عیناً این را مشاهده میکردند که پدر و مادر کودکان مبتلا به اوتیسم، از فرزندانشان فاصله گرفتهاند؛ فرزندانشان هم نیز به تقلید از آنها همان رفتار و احساسات را از خود بروز میدادند.
در مطالعات حیوانی هم، حیواناتی که از پدر و مادرشان جدا میشدند، رفتارهای تکراری و ناسازگار از خود نشان میدادند که این یافتهها و نتایج، مقوم تئوریِ مطرحشده بودند.
تولد تئوری مادران یخچالی
در اوایل دهه ۱۹۷۰، این تئوری که حالا بیشتر پذیرفتهشده بود، به فرضیهی «مادران یخچالی» (refrigerator mothers) تبدیل شد.
مادران یخچالی که نمیتوانستند عواطف و احساسات گرمی از خود نشان دهند، فرزندانی سرد، گوشهگیر و از لحاظ اجتماعی بیدستوپا تربیت کرده بودند.
تئوری مادران یخچالی که ترکیبی از جنسیتزدگی و یک بیماری مرموز (چه ترکیبی از این قویتر؟) بود توجه علم روانپزشکی را به خود جلب کرد و موجی از درمانهای مختلف را برای اوتیسم به راه انداخت.
کودکان مبتلا به اوتیسم با شوکهای الکتریکی تحت درمان قرار میگرفتند. داروهای توهمزا برای آنها تجویز میشد تا رابطهی آنها را با جهان بیرونشان «گرمتر» کند.
این جا بود که یکی از روانپزشکان اتریشی به نام Bruno Bettelheim، یک روش درمانی ریشهای برای اوتیسم پیشنهاد داد. روشی به نام «پرنتکتومی». اقدامی شبیه به حذف ارگانهای بیمار از بدن شخص؛ با این تفاوت که در این روش، این «مادران بیمار» بودند که حذف میشدند – آن هم از زندگی کودکانشان.
ما امروز با یک نگاه گذشتهنگر، میدانیم که رفتار مادران کودکان مبتلا به اوتیسم، علت ایجاد اوتیسم نبوده. در واقع این نوعی واکنش بود – یک پاسخ احساسی به کودکی که عملاً هیچ رفتار عاطفیای از خود بروز نمیداد.
چیزی به اسم مادران یخچالی وجود نداشت. این ارتباطات و مسیرهای عصبی کودکان بودند که در نبود سیگنالها و مولکولهای مناسب، «سرد» شده بودند.
پینوشت:
هفتهی گذشته که فصل دوم کتاب The Laws of Medicine موکرجی را میخواندم، با داستان parentectomy آشنا شدم. قسمتهایی از این نوشته، برگرفته از این کتاب است.
2 پاسخ
روانپزشکی واقعا تاریخ خیلی عجیبی داره.
منو یاد یه نقل قول از کتاب تاریخ جنون انداخت:
«تعریف مرسومی که از روانپزشکی ارائه شده این رشته را تخصصی پزشکی برای تشخیص و درمان بیماری های روانی معرفی میکند.من میگویم این تعریف که همچنان مورد قبول اکثریت است، روانپزشکی را همنشین علومی چون کیمیاگری و طالع بینی میکند و آن را در مقوله علوم خفیه و غریبه میاندازد»
-توماش ساس،استاد روانپزشکی دانشگاه سیراکیوز
واقعا هم جدای از بحث تاریخش که به قول تو عجیب هست، روانپزشکی انگار یه تافتهی جدا بافته بین سایر تخصصهای پزشکیه.
شاخهای که خیلی آبجکتیویتی درش پیدا نمیشه؛ به تبع ساختن متر و معیار برای ارزیابی یافتههاش هم مشکله.