به نظر میرسد تصویری که از تاریخ علم در ذهن عموم مردم شکل گرفته، تصویر یک تقابل بین تاریکی و نور، و نبرد بین دو گروه عاقلان و متحجران است. تصویری که ظاهراً آنچنان به واقعیت نزدیک نیست.
به داستان محاکمهی گالیله فکر کنید. مشهور است که در قرن هفدهم میلادی، گالیله به عنوان یک شخصیت علمدوست، روشنفکر و دانشمند در برابر کلیسا که یک نهاد صرفاً دینی بوده است ایستاده و با این که حق با گالیله بود، بزرگان کلیسای کاتولیک با تنگنظری او را محکوم کردند و مهر تاییدی بر تعصب و تحجر خودشان زدند.
در حالی که در واقع در قرن هفدهم هنوز دانشگاه و کلیسا از یکدیگر جدا نشده بودند و کلیسا تنها نهاد علمی و فرهنگی جامعه به حساب میآمد. افرادی که با گالیله مخالفت میکردند خودشان از بزرگترین دانشمندان عصر او بوده و از او ادلهی علمی برای اثبات گفتههایش طلب میکردند و گالیله در بسیاری از موارد از ارائه چنین استدلالی برای ادعاهای خود عاجز بود. گالیله نتوانسته بود درستی مدل کپرنیک را اثبات ریاضیاتی کند.
The Roman Catholic Church gave more financial and social support to the study of astronomy for over six centuries, from the recovery of ancient learning during the late Middle Ages into the Enlightenment, than any other, and, probably, all other, institutions.1
کلیسای کاتولیک رومی بیش از هر مؤسسهی دیگری و شاید همه مؤسسات دیگر، به مدت بیش از شش قرن، یعنی از دوران تحصیل دانش باستانی در اواخر قرون وسطی تا عصر روشنگری، مطالعه نجوم را مورد حمایت مالی و اجتماعی قرار داد.
بعضی از مورخان و فیلسوفان علم معقتدند که مواجههی کلیسا با گالیله بیش از اندازه توسط روشنفکران و ادیبان قرن نوزدهم و بیستم – مثل برتولت برشت – بزرگنمایی شده است.
این رویکرد به تاریخ و این مدل تاریخنگاری را که با ترسیم یک دوقطبی از روایتها تصویری مخدوش از تاریخ را به نمایش میگذارد، تاریخنگاری ویگی یا تاریخنویسی به سبک ویگ (Whig) میگویند.
هربرت باترفیلد و تولد یک اصطلاح
در ۱۹۳۱ که هربرت باترفیلد کتاب معروف خود، «تعبیر ویگی از تاریخ» را منتشر ساخت، دیگر زمان آن رسیده بود که ایرادهای نوعی تاریخنگاری نادرست، مطرح شود؛ نوعی تاریخنگاری که از گذشتهها وجود داشت و به ظن باترفیلد، با ظهور برخی مورخان قرن نوزدهم که تاریخ آزادیخواهی و لیبرال دموکراسی غربی را مینوشتند، به اوج رسیده بود.
در قرن ۱۹ واژهی «ویگ» به حزبی سیاسی در انگلستان گفته میشد که رویدادهای گذشته را در چارچوب سنتهای انگلیسی و در پرتو اندیشهی آزادیخواهی خود تحلیل میکرد. این مورخان تلاشهای سیاسی-اجتماعی گذشتگان برای رسیدن به آزادی بیشتر را محور کار قرار میدادند و فعالیتهای دیگر را نقاط بیاهمیت تاریخ تلقی میکردند.
اصطلاح «تاریخنگاری ویگی» ابداع هربرت باترفیلد است که در سال ۱۹۳۱ با نوشتن کتاب کوچک اما تاثیرگذارش، وارد ادبیات تاریخنگاری جهان شد.
تاریخنگاری حزب ویگ با لرد مکاولی (Lord Macaulay) آغاز شد. در این سبک، شخصیتهای تاریخی به خوبها و بدها تقسیم میشدند. خوبها معتقدان به سلطنت مشروطه و تساهل مذهبی، و بدها کسانی بودند که با این دو اعتقاد در تقابل قرار میگرفتند؛ مثلاً در سال ۱۲۱۵، شاه جان «فرمان آزادی» را صادر کرد و بدین ترتیب به قدرت رسیدن بارونها را تسریع نمود. بارونهای فئودال، در نگاه ویگی، منادیان آزادی و کاشفان روشنگری در مجلس قانونگذاری بودند؛ در نتیجه، ایشان را همان «خوبها» میدانستند.
تاریخنگار ویگی، تاریخ را به هدف یافتن خوبها و بدها مطالعه میکند. خوبها کسانی هستند که با نگاه و ایدههای امروز ما سازگار بودند و به نظر ما باعث پیشرفتها و همهی چیزهای «خوبی» که امروز داریم شدهاند، و بدها با افکار امروز ما سازگاری نداشتند و به مرتجعان و مخالفان افکار امروز ما شبیه، و با خوبهای تاریخ درگیر بودهاند. این خوبها و بدها، از دیدگاه مورخان قرن نوزدهمی، مورد قضاوت و انتخاب قرار میگرفتند.
کتاب کوچک باترفیلد، او را به عنوان یک مورخ مطرح کرد. زمانی که این کتاب در ۱۹۳۱ منتشر شد، وی یکی از استادان خجالتی تاریخ در دانشگاه کمبریج بود و کتاب وی فقط مقالهای بیاهمیت تلقی شد. خوانندگان آن را کتابی مبهم و دشوار یافتند که باعث عصبانیت میشد؛ ولی عنوان غریب «تعبیر ویگی از تاریخ» در ذهن افراد باقی ماند. این کتاب، هشداردهندهی خطاهایی بود که در آثار همگان موجود بود. برای بسیاری از مورخان، متفکران مذهبی و دانشآموزان، دیدگاه باترفیلد یکی از شاخصترین بصیرتهای ظهورکرده در قرن بیستم است. سفسطهی ویگیزم همه جا بود: در کتابها، دانشگاهها زمینههای تاریخی خاص، مکالمات، روزنامهها، مجلس، کاخ سفید، هالیوود و … .
کتابخانهی بریتانیا این کتاب را در مجموعهی «وقایع تاریخی بریتانیای مدرن» به عنوان یکی از مهمترین رویدادهای فرهنگی در قرن بیستم ثبت کرد؛ یکی از تنها هفت کتاب تاریخی که در این مجموعه انتخاب شد.
تعبیر ویگی از تاریخ
کتاب «تعبیر ویگی از تاریخ» یک دیباچه و شش فصل دارد: مقدمه، پیشفرضهای ضمنی، فرایند تاریخی، تاریخ و قضاوت ارزشی، هنر مورخ و قضاوت اخلاقی در تاریخ.
باترفیلد در دیباچه، قصد خود را از نوشتن این کتاب معرفی و تصریح میکند که به جای مباحثی در فلسفهی تاریخ، جنبهی روانشناختی مورخان را مدنظر دارد.
به اختصار به مباحث مهم این کتاب نگاهی بیندازیم:
۱. مقدمه
به نظر باترفیلد مورخان، از دیدگاهی فرابشری به تاریخ مینگرند. گاهی مورخ خود را در منظری الهی و قضایی مینشاند یا خود را در جایگاه کینخواهی جنایتکاران گذشته میبیند.
هر مورخی که در حال ارائهی روایتی از برههی تاریخی خاصی باشد، ممکن است در چنگ تمایلات ویگی گرفتار شود. ویگیزم به مورخ کمک میکند که روایتی مختصرتر و سرراستتر از اتفاقات و فرایندهای تاریخی ارائه کند؛ زیرا به وی نشان میدهد کدام شخصیتها و اتفاقات را عوامل اصلی پیشرفت قلمداد کند و آنهایی را که به ظن وی، به پیشرفت تاریخ هیچ ربطی ندارند، نادیده بگیرد؛ در نتیجه، فرایندهای حقیقی تاریخ، آن طور که واقعاً روی داده است، از دید وی مغفول میماند؛ زیرا نمیداند که بیشمار عامل ناپیدا و ظاهراً کماهمیت در تاریخ فعالاند.
۲. پیشفرضهای ضمنی
پیشفرض اصلی تمام کوششها برای درک تاریخ بشر، باید این اعتقاد باشد که میتوانیم تا درجهای ذهنمان را با آنچه برایمان ناآشناست، تطبیق دهیم. ولی در واقع، بسیاری از مورخان فرض میکنند دنیا همیشه بدون تغییر باقی میماند و انسانهای گذشته حتماً شباهتهایی با ما دارند؛ در حالی که هدف اصلی مورخ روشن ساختن عدم شباهتهای گذشته و امروز است. وی باید بین نسلهای پیشین و نسل ما میانجیگری کند و شباهتهایی را که بین امروز و گذشته فرض کردهایم، دور بریزد.
ویژگی اصلی تاریخنگاری ویگی همین است که گذشته را با ارجاع و تکیه به امروز مطالعه میکند. تاریخنگار ویگ خط یا خطوطی مستقیم بین رویدادهای تاریخی میکشد؛ مثلاً خطی مستقیم که از مارتین لوتر آغاز میشود و تا آزادیخواهی مدرن ادامه مییابد؛ به این ترتیب، با این رشتهی علّی، گذشته را به شیوهای همگرا و به ظاهر زیبا به امروز متصل میکند.
ویگیستها ممکن است با این عبارات از خود دفاع کنند: اتفاقات، تنها پس از مشاهده از پس زمان، خود را نشان میدهند. دربارهی اتفاقات باید با نتایج نهاییشان قضاوت شود. تنها در مورد قرن بیستم است که یک رویداد گذشته، برای ما اهمیت و معنا مییابد. نتیجهی کاریکاتوری این دیدگاه، در افکار مردم این است که قرون وسطی، دوران تاریکی و جهل است؛ دورانی که سلطهی کلیسا انسان را سرکوب و خفه کرده بود و او با ظهور رنسانس و انقلاب پروتستانیزم رهایی یافت.
علت ظهور ویگیزم در کار مورخ چیست؟
این عادت غیر منتظرهی ذهن آدمی است که هنگام مطالعهی تاریخ، به آن دچار میشود و خود را در مطالعات بزرگمقیاس و کوچکمقیاس دورانی خاص از تاریخ نشان میدهد. در واقع تفاسیر ویگی از تاریخ، وقتی روی مینمایاند که سؤالاتی با درونمایهی ویگی مطرح میشود؛ مثلاً آزادی مذهبی چگونه به وجود آمد؟ ما برای آزادی مذهبی خود مدیون چه کسی هستیم؟ در حالی که این سؤالات دربارهی امروز است و نه دربارهی گذشته.
پیش از پاسخ به این سؤالات، من به توانایی مورخ برای فهم چگونگی ظهور آزادی مذهبی در قرن بیستم مشکوک هستم، بلکه تنها جمعی از مورخان، با مطالعهی دستهجمعی چنین تحولاتی در طول تاریخ شاید بتوانند نشان دهند که چگونه گذشته به امروز منتهی شده است. در واقع این «تمامی گذشته» است که در تمام فرایندهای پیچیده و واکنشهای درونیاش، «تمامی امروز پیچیده» را تولید کرده است؛ در نتیجه، با مطالعهی فرایندهای کوچک و جزئی تاریخی شاید بتوان این کل پیچیدهی تاریخی را شناخت و در نهایت، ارتباط امروز با گذشته را در فرایندی نظاممند به دست آورد. سؤال یک مورخ با علائق غیرویگی چنین است: چرا بشر در فلان دوران خاص، تحت تعقیب و شکنجه بود؟ و چگونه این پدیده اتفاق افتاد؟
هر چقدر دربارهی فرایندهای جزئیتر تاریخی پژوهش کنیم، بیشتر و بیشتر از سادگیها گذر میکنیم و به پیچیدگیها پی میبریم. بزرگترین درس تاریخ، پیچیدگی تغییرات انسانی و ویژگی پیشبینیناپذیر پیآمد نهایی هر تصمیم یا عمل انسانی است؛ ولی مورخ ویگیست، با خلاصه کردن تاریخ میخواهد نشان دهد که چه چیز در گذشته مهم بود و چه چیز مهم نبود.
تاریخ ویگی بر اساس شباهتها ساخته میشود. جنگ پروتستانها و کاتولیکها در گذشته، به مثابهی جنگ آزادی و تحجر در روزگار ما تصور میشود. این تصویر به جهت مشابهت افکار لوتر با عقاید رایج در جهان کنونی به وجود آمده است. پروتستانها قهرمانانی به نظر میرسند که برای دنیای مدرن ما میجنگیدند و کاتولیکها برای قرون وسطای تاریک. جذابیت ظاهری تاریخنگاری ویگی از این روست که تاریخ را بسیار شفافتر از تحقیقات تاریخی عمیق جلوه میدهد و حتی بسیاری از سؤالاتی که تحقیقات عمیق غیرویگی بیپاسخ میگذارند، با صراحت و افتخار پاسخ میدهد.
۳. فرایند تاریخی
ویگیزم یعنی منحصر کردن سرچشمههای امروز، در نقاط خاصی از دیروز؛ ولی فرایندهای تاریخی، از یک نقطه با رشتهای از علل آغاز نمیشوند و در نقطهای معین توقف نمیکنند. آنچه میتوانیم در فهم فرایند تبدیل دیروز به امروز مطالعه کنیم، واسطهها هستند. پلهای بسیاری در کار بوده است تا یک وضعیت امور به وضعیت امور دیگری در تاریخ برسد. با مطالعهی گزینشی تاریخ، این پلها را نادیده میگیریم و فقط به زنجیرههایی انتخابی چشم میدوزیم. تاریخ، مطالعهی سرچشمهها نیست، بلکه تحلیل تمامی فرایندهایی است که گذشته را به امروز تبدیل کردهاند.
اگر رنسانس را در بستر تاریخی خود درک کنیم، از خطر ویگیزم رهایی خواهیم یافت؛ ولی از سوی دیگر، خطر دیگری ما را تهدید میکند. نباید آنقدر از این طرف بام دور شویم که از طرف دیگر، به پایین سقوط کنیم و بگوییم اساساً، رنسانس هیچ تأثیری در تاریخ نداشته است. تاریخ یعنی مطالعهی واسطهها؛ ولی واسطههایی که به هر حال تأثیرگذار بودهاند.
۴. تاریخ و قضاوت ارزشی
پشت تمام سفسطههای ویگیستها، این آرزو نهفته است که بتوانند قضاوت ارزشی کنند و به این وسیله، پاسخ پرسشها و علت تصمیماتشان را استخراج کنند. در حالی که تاریخ، در واقع، صورتی از متن توصیفی است که با فرایندهای زندگی سروکار دارد؛ نه با معنا یا حتی معنای زندگی.
تاریخ علاقهمند است بداند اندیشهها چگونه به وجود میآیند؛ نه این که اندیشههای معتبر یا نامعتبر کدامها هستند. تاریخ ما را از کلیات جدا میکند و به جزئیات توجه میدهد.
هدف مورخ قضاوت دربارهی خوبها و بدها نیست، بلکه توصیف است. زیرا همهی قضاوتهای ما به زمان وابسته است و ممکن است با گذر زمان تغییر کند. از سوی دیگر نمیتوان گفت نتایج اعمال افرادی مانند لوتر، اعمال آنها را توجیه میکند؛ زیرا اهداف لوتر در فعالیتهای مذهبی و اجتماعیاش، با اهدافی که ما با دیدگاه امروزین خود برای لوتر در نظر میگیریم، متفاوت است، و اگر فکر کنیم هدف لوتر رسیدن به جامعهی مدرن ما بوده است و بر این اساس، دربارهی اعمال او قضاوت کنیم، دچار اشتباه شدهایم.
۵. هنر مورخ
البته درست است که نگاه غیرطرفدارانه و بدون پیشفرض ناممکن است. وظیفهی مورخ این نیست که با شفافیت کامل، به سادگی، به توصیف اطلاعات بیرنگ و بیاحساس تاریخی بپردازد. کار خلاقانهی مورخ تغییر موضع نگاهش است. او میتواند تا حدی، خود را به روزگاران قدیم ببرد، و از دید افرادی که در آن دوران، صاحب فکر بودند، به ماجراها بنگرد. در آن صورت، مورخ روابط و احساسات متمایزی از آنچه امروز دارد، تجربه خواهد کرد.
۶. قضاوت اخلاقی در تاریخ
مورخ ویگ نهتنها به راحتی دربارهی شخصیتهای تاریخی قضاوت اخلاقی میکند، بلکه این را یکی از وظایف مهم خود میداند. در واقع، انگیزهی مورخ از کار تاریخیاش، محکوم کردن جریانهایی تاریخی است که به ظن وی، جلوی تمدنسازی و پیشرفت پیشینیان را گرفته بودند. از این منظر، تاریخنگاری اجابت فریادهای استمداد پدران ما در برابر متحجران و مرتجعان است.
بخشی از اخلاقیات ماهیت تاریخی دارد و نمیتوان بر اساس طرز اخلاقیات امروز، راجع به گذشتگان قضاوت کرد؛ مثلاً اگر شعرا و فضلا گاهی، در خدمت پادشاهان و حاکمان قرار میگرفتند و بزرگان را مدح و ستایش میکردند، نباید بر اساس نگاه امروز یک مورخ انقلابی، مورد قضاوت و سرزنش واقع شوند. البته برخی احکام اخلاقی مطلق است؛ مثلاً شکنجه کردن نه فقط امروز، بلکه در همهی تاریخ ناپسند بوده است.
ولی آیا مورخ باید خود را به محکوم کردن شکنجهگران تاریخ مشغول کند؟ مورخ میتواند توضیح دهد که چگونه ملکهی انگلیس در برابر شکنجههایی که مردم متحمل میشدند، مسئول است. ستایش یا شماتت فضایل و رذایل اخلاقی، از وظیفهی مورخ خارج است، بلکه وی باید نشان دهد چه فرایند یا فرایندهایی به رفتارهای مختلف و اتفاقات خوب و بد تاریخی منجر شده است. بنابراین باید بگوییم وظیفهی مورخ آن است که به ما بگوید چگونه بین انسانها اختلاف افتاده است؛ نه اینکه بگوید چه کسی درستکار است و چه کسی گناهکار.
تاریخنگاری ویگی علم
همین داستانها در تاریخنگاری علوم نیز دیده میشود. به نظر میرسد بسیاری از کتابهای تاریخ علم، در قرنهای اخیر نیز به گونهای نوشته شده است که یادآور شیوهی ویگی در تاریخنگاری عمومی است. در این سبک از تاریخنگاری علم نیز، نظریهها و دانشمندان باستانی به خوبها و بدها تقسیم میشوند. خوبها کسانی هستند که در جستوجوی حقایق علمی بودند و علم امروز ما به آنها مدیون است، و بدها کسانی هستند که به علت جهل یا عناد، در مقابل دانشمندان آزاداندیش صف کشیدند و حقایق صریح و کشفیات دقیق علمی آنها را انکار کردند. در این نگاه، بطلمیوس به علت اعتقاد و ترویج نظریهی زمین مرکزی نکوهش، و آریستارخوس به علت ارائه نظریهی خورشید مرکزی ستایش میشود.
به این ترتیب، مورخ به زمینهی علمی و فکری و فرهنگی عصر علمی مورد مطالعهاش توجه نمیکند و دستاوردهای علمی آن زمان و منابع در دسترس آنها را بررسی نمینماید. آیا آریستارخوس برای نظریهی خورشید مرکزی دلایل عقلپسند داشت؟ آیا دلایل و استدلالات خوبی علیه نظریهی زمین مرکزی بطلمیوس، در دوران وی و تا قرنها بعد وجود داشت؟ با این که پاسخ این سؤالات منفی است، آریستارخوس قهرمان علمی و بطلمیوس مانع پیشرفت علمی معرفی میشود.
در این شیوهی تاریخنگاری علم، کپرنیک، قهرمان تاریخ نجوم معرفی میشود. او بر خرافات و جهل مسلم دوران خود فائق آمد و توانست با آزادگی و تکیه بر حقایق واضح علمی و تجربی – که مردم روزگان او به علت خشکمغزی و جهالت آنها را نمیدیدند یا نمیخواستند ببینند – نظریهی خورشید مرکزی را در مقابل زمین مرکزی ارائه کند؛ این در حالی است که نظریهاش در آن زمان به هیچ وجه بدیهی و حتی کاملاً سازگار با عقل و تجربه نبود. امروزه حتی باید به کسانی مانند تیکو براهه که با دلایل منطقی، در برابر کپرنیک موضع گرفته بودند، توجه کنیم. کپرنیک در جایگاه یک منجم نوآور قابل توجه است؛ ولی افرادی که در عصر وی، به دلایل علمی با او موافق نبودند، افراد نادانی نبودند.
از سوی دیگر، قسمتی بزرگ از اعتقادات علمی کپرنیک را، به سختی میتوان با علم امروز انطباق داد؛ مثلاً این که خورشید دقیقاً در مرکز عالم قرار گرفته، منظومههای خورشیدی دیگری در عالم وجود ندارد، و زمین به علت حرکت طبیعی افلاک صلب به دور خورشید میچرخد، با علم امروز ناسازگار است.
تاریخنگاری ویگ باعث میشود نتوانیم تاریخ را به طور واقعی بفهمیم؛ یعنی اتفاقات و افراد را آن گونه که واقعاً بودند بشناسیم و در زمینهی تاریخی، اجتماعی و مذهبی خودشان آنها را درک کنیم. ما بر اساس اعتقادات و ارزشگذاریهای امروز خود، راجع به آنها قضاوت میکنیم و این کار باعث میشود ما اعتقادات خود را بشناسیم، نه چگونگی اعمال و اعتقادات افراد را در تاریخ.
میتوان از تاریخنگاری ویگی علم سه انتقاد کرد. این شیوهی تاریخنویسی در واقع بر سه افسانه استوار است:
۱. قهرمانسازی
اصولاً قضاوت دربارهی جهالت یا دانایی دانشمندان و متفکران در تاریخ، بسیار حساس است. چرا باید مورخ در مسند قضاوت بنشیند و به خود اجازه دهد فعالیتهای علمی افراد را ارزشگذاری کند؟ چرا باید در تاریخ، به دنبال قهرمانان یا انسانهای خوب یا بد باشیم؟ مثلاً کشف معروف ویلیام هاروی، اولین توصیف درست از دستگاه گردش خون در بدن انسان است. بنابراین هاروی قهرمانی بزرگ در تاریخ طب معرفی میشود. مورخان ویگ معمولاً توجه نمیکنند که هاروی برای دفاع از نظریهی خود، از پشتیبانی انواع خرافات و اعتقادات اسطورهای فروگذار نکرد.
البته شاید باترفیلد با این نظر موافق باشد که مورخ میتواند براساس معیاری غیرتاریخمند مثل دقت علمی و استدلالهای منطقی، دربارهی دانشمندان باستانی قضاوت کند؛ ولی نه بر اساس درست و غلط بودن نظریات و نتایج تحقیقات علمی ایشان نسبت به آخرین دستاوردهای علمی امروز. علم امروز معیار مناسبی برای ارزشگذاری بر فعالیتهای علمی گذشتگان نیست.
۲. افسانه استقلال
در نگاه مورخ ویگی، تاریخ علم داستان مبارزهی دانشمندانی است که با سلاح قاطع «روش علمی» با خرافات مذهبی و ایدئولوژیک مبارزه کردند و توانستند روش تحقیق علمی را که کاملاً مستقل و از هرگونه دستگاه ایدئولوژیک دیگری آزاد است، جدا سازند. در حالی که مطالعات تاریخی و فلسفی در علم نشان میدهد چنین استقلالی برای علم تصویرپذیر نیست، به ویژه با توجه به دانشمندان قرن ۱۶ و ۱۷ میتوان دید چطور اعتقادات خورشیدپرستی در کار کپرنیک و کپلر مؤثر بود.
۳. افسانه پیشرفت
تاریخ علم، از نظر تاریخنگاری ویگ، تاریخ «پیشرفتهایی» است که قهرمانان روش علمی، به شیوهای انباشتی، با به دور ریختن عناصر متافیزیکی (مثل خدا، ملائکه، افلاک، علل طبیعی، کالریک، اتر و …) از علم، دانش یقینی جدید را ایجاد کردهاند. به این ترتیب، در طول تاریخ علم، با دانشمندانی روبهرو میشویم که هر کدام یکی از حقایق جهان طبیعی را کشف کرده و به مجموعهی دانش بشری افزوده و تعدادی از اشتباهات گذشتگان را رفع کرده است. از این رو، رفتار مورخ با تاریخ، انتخابی خواهد بود. وی تنها رویدادهایی را از تاریخ انتخاب میکند که با اصول علمی امروز سازگار باشد و در نتیجه، تاریخ را به شیوهای ناقص و غیرواقعی نمایش میدهد.
جوزف آگاسی و تاریخنگاری استقرایی
جوزف آگاسی، تاریخنگار متأخر علم، از دیگر افرادی است که تاریخنویسی ویگی را مورد انتقاد قرار داده است. آگاسی در مقالهای، آغاز این شیوهی تاریخنگاری را تا زمان فرانسیس بیکن عقب میبرد. گویا بیکن تاریخ علم را تاریخ رویارویی فیسلوفان و دانشمندان آزاداندیش، در برابر فیلسوفان و دانشمندان متعصب میدانست. آگاسی این شیوهی تاریخنگاری را «تاریخنگاری استقرایی» (inductive historiography) نامیده است.
تاریخنگاری استقرایی تاریخ را به دو دستهی سفیدها و سیاهها تقسیم میکند. سیاهها حقایق واضحی را که میتوان در طبیعت با استقرا به دست آورد، انکار کردند؛ زیرا پیش از مشاهده نظریاتی ساختند و در نتیجه، وقایع مشاهدتی را طوری تعبیر و تأویل میکردند که با نظریهی ایشان تعارضی نداشته باشد:
It is also very easy to distinguish between correctness and incorrectness, especially for the historian of science whose knowledge of science is limited: whatever the up-to-date textbook says must be correct; for, naturally, it has been scientifically deduced from solid facts. Therefore, the open-minded thinker is the one whose ideas agree with the up-to-date science textbook.2
[از نگاه مورخ استقرایی] تمایز نهادن میان درست و نادرست بسیار آسان است، مخصوصاً برای مورخ علمی که از دانش کمی برخوردار است: وی متون علمی امروزین را به عنوان متون درست و مرجع در نظر میگیرد، چرا که از نظر وی آنها از واقعیتهای جهان خارج استنتاج شدهاند. بنابراین دانشمند آزاداندیش را کسی میداند که آثارش با متون علمی امروزی موافق باشد.
آگاسی ضمن ارائهی مثالهایی از این شیوهی تاریخنگاری، سه نوع مشکل روششناختی مورخ استقرایی را بیان میکند: مشکلات زمانسنجی، مشکلات حق تقدم، و مشکلات ابداع.
مورخ استقرایی معمولاً به دنبال این است که تاریخ کشف حقایق موجود، در کتابهای علمی امروزی را بیابد. از آنجا که وی نمیتواند تمایزات اساسی ولی جزئی بین مثلاً مفاهیم اینرسی نزد ابنسینا، یحیای نحوی، گالیله، دکارت و نیوتن را ببیند، نهتنها نمیتواند زمان دقیق ایجاد مفهوم «درست» اینرسی را بیابد، بلکه نمیتواند تشخیص دهد کدام دانشمند، نخستین بار، این مفهوم را به معنای درست به کار برده و حتی مبدع این مفهوم چه کسی بوده است.
نتیجه
تاریخنگاری ویگی علم، به علت ارائهی تصویری غیرواقعی از تاریخ باید کنار گذاشته شود. کانون توجه مورخان علم باید بررسی تاریخ علم هر دوره و تمدن خاص، به عنوان جنبهای از فرهنگ و تاریخ آن قوم باشد، نه ریشهی علم جدید، تا به این وسیله مورخان از وسوسههای ویگی مصون باشند.۳
پانویس:
1. The Sun in the Church: Cathedrals as Solar Observatories, p 3
2. Science and Its History: A Reassessment of the Historiography of Science, p 126
۳. بخش عمدهای از این نوشته خلاصهای از مقاله «تاریخنگاری علم به سبک ویگ» نوشتهی آقای امیرمحمد گمینی است.