دو تا چیز خیلی کم پیش میآید.
اولی این که فیلمها یا برنامههای تلویزیون را تماشا کنم. شاید آخرین باری که به طور جدی برنامهای را دنبال کردهام به ده دوازده سال پیش برگردد – برنامههای مخصوص کودک و نوجوان.
دومی این که پای صحبت بچهها بنشینم. اگر هم نشسته باشم نهایتا در حد پنج شش دیالوگ بینمان رد و بدل شده و تمام. البته این مورد برخلاف مورد اول، رو به بیشتر شدن است. تمرین میکنم تا در ارتباط با کودکان حوصلهی بیشتری به خرج دهم.
دیشب اما فیلمی از کیارستمی، استثنائی برای هر دو مورد بالا بود.
خود کیارستمی در ابتدای فیلم میگوید دلیل این که قصد تولید این فیلم را دارد، مشکلاتی است که با فرزندش بر سر مشق شب دارند. میگوید این فیلم داستان و فیلمنامه ندارد؛ شاید بیشتر یک کار تحقیقاتی باشد.
اما چند دقیقه که پای فیلم مینشینی، میبینی که در عین بیداستانی، «مشق شب» فیلمی پر از داستان است. چهرهی بچهها برایت داستان دارد. جملاتشان، نحوهی بیان جملاتشان، مکث کردنشان و فکر کردنشان داستان دارد. رنگها داستان دارند. قابها و صداها داستان دارند.
و بچهها با جوابهایشان تو را محو تماشا و شنیدن میکنند.
قسمتی از آن را بارگذاری کردهام؛ با هم ببینیم.