مهدیار محمودی

تکه‌هایی از گزارش‌ها (۱)

کلاس سوم یا چهارم ابتدایی که بودم، چند تا کاغذ در ابعاد حدودا A7 را روی هم منگنه کردم؛ یک کش به گوشه‌ی آن‌ها وصل کردم به عنوان جاخودکاری. چند ماه این دفترچه و خودکار را این طرف و آن طرف می‌بردم و وقایع روز را در آن ثبت می‌کردم.

بعدها فهمیدم نامش گزارش‌نویسی‌ست.

چند سال بعد که آن را دوباره پیدا کردم و خواندم جملاتش احساسات مختلفی را به من منتقل می‌کرد. انگار دوباره آن لحظات را زندگی می‌کنی. ممکن است بعضی از صفحاتش هم غم و دلتنگی را به تو منتقل کنند. مثلا آن صفحه‌ای که در آن، از لحظاتی که پیش مادربزرگت بوده‌ای نوشته‌ای. مادربزرگی که امروز دیگر پیش تو نیست.

این روزها هم گزارش می‌نویسم. بعضی روزها کوتاه بعضی روزها بلند. بعضی روزها هم نمی‌نویسم. تفاوتش با آن سال‌ها در این است که دیگر از کاغذ و منگنه و کش خبری نیست. یک فایل ورد باز کرده‌ام، آن را در وسط دسکتاپم گذاشته‌ام و هر روز چند خط به آن می‌افزایم.

اگر می‌خواهید کامل‌تر درباره‌ی گزارش‌نویسی بخوانید، کلیک کنید.

 

از این دو هفته‌ی اخیر:

 

۲۵ بهمن ۱۴۰۱

  1. شنای قورباغه را که نه اما حرکت دست‌ها مثل قورباغه را یاد گرفتم. می‌توانم زیر آب حرکت کنم. این آب‌درمانی دارد به یک دردی می‌خورد.
  2. این کتاب … را پنج یا شش سال پیش می‌خواندم. در گوشه‌ای از آن، نوشته‌ام : «در حال حاظر برای…». چه وضع املا است! حاظر؟!

 

۲۶ بهمن ۱۴۰۱

  1. … چرا این‌قدر دیر به دیر آنلاین می‌شود؟ از ۱۶ ساعت پیش هنوز پیامم را سین نکرده. اخیرا زیاد کتاب می‌خواند. لابد نتیجه‌ی توصیه‌های کتاب‌های توسعه فردی‌ست.
  2. درِ اتاق را بسته‌ام. کمی کتاب می‌خوانم و کمی بلاگ. از سکوت استفاده می‌کنم و قسمت‌هایی از یکی از پست‌های وبلاگم را می‌نویسم. مامان دارد می‌گوید: «مهدیار الان ناهار نمی‌خوره. رفته خوابیده».
  3. مقاومت می‌کردم برای زنگ زدن به … . کم‌رویی نیست. نمی‌دانم چیست. صحبت کردن چرا برایم سخت است؟ اصلا چرایش را ول کن. خودت را پرت کن وسط. زنگ بزن.
  4. آخر هم زنگ نزدم.

 

۲۷ بهمن ۱۴۰۱

  1. … گفت قصد مهاجرت دارد. مهاجرت تحصیلی به آلمان. با گفتن این تصمیمش، هنوز نرفته، دلم برایش تنگ می‌شود.

 

۲۸ بهمن ۱۴۰۱

  1. چرا آقای … حس می‌کند خودش همه چیز را می‌داند و ما راه را از چاه تشخیص نمی‌دهیم؟ گیر داده بود که چرا نرفته‌ام دندانپزشکی – پولش بیشتر است. می‌گویم همه چیز پول نیست، به هر حال علاقه هم مهم است؛ به دندانپزشکی علاقه نداشتم و به پزشکی علاقه دارم. می‌خندد.

 

۳۰ بهمن ۱۴۰۱

  1. تا ظهر خواب بودم. نمی‌دانم چرا ۱۲ ساعت و نیم خوابیدم. کوه که نکنده بودی مرد!
  2. پیاده راه افتادم به سمت کتابخانه. رسیدم به کافه … . یک آیس لاته عربیکا شد ۶۰ هزار تومان. واقعا خرید از این کافه اشتباه است. قهوه‌فروشی روبه‌روی داروخانه لاته‌هایش به ۳۰ هزار تومان هم نمی‌رسد. همان طعم و همان کیفیت.

 

۲ اسفند ۱۴۰۱

  1. صبح از «عموحسین و پسران» برای مهمان‌ها حلیم گرفتم – با پنج تا بربری کنجدی از نانوایی کنار میدون.
  2. از قبل از ظهر یک سردردی آمده سراغم که خیلی شدید نه، اما آزاردهنده است. الان که هفت شب است، دارد رفع زحمت می‌کند.

 

۵ اسفند ۱۴۰۱

  1. امشب با … رفتیم کتاب سرو. چهار تا کتاب او خرید. من هم دنبال «گفتارها»ی ماکیاولی بودم اما موجود نبود. فعلا اضافه‌اش کردم به لیست want to read گودریدز. فقط «شهریار»ش را داشتند. کتاب شعر «وجود» فاضل نظری را برداشتم.

 

۶ اسفند ۱۴۰۱

  1. داشتم کتاب نایجل راجرز را می‌خواندم. دوباره برگشتم به چند صفحه عقب‌تر – درباره‌ی راسل. این قسمت را علامت زدم:
    • «احتمالا عمیق‌ترین تحلیل در مورد راسل همانی است که دی اچ لارنس ارائه کرده است. این دو مرد که از هر جهت برعکس هم بودند و بنا به سرنوشت همدیگر را در گارسینگتون ملاقات کردند از هم خوششان آمد و در سال ۱۹۱۵ توافق کردند با هم کتابی بنویسند. اما لارنس که از آنچه در زندگی در کمبریج دیده بود آزرده شده بود در برابر راسل در آمد و نامه‌ای به او که در آن زمان از مشکلاتی رنج می‌برد نوشت و او را درهم شکست:
      • «ساده بگویم شما پر از تمایلات سرکوب‌شده هستید که باعث شده وحشی و ضداجتماعی شوید. این احساسات در پوست میش تبلیغات ضدجنگ پنهان شده‌اند. همان‌طور که زنی که در یکی از گردهمایی‌های شما حضور داشته به من رسانده است: «برای من خیلی خیلی عجیب است که می‌بینم این چهرهٔ شیطانی چطور در مورد صلح و عشق حرف می‌زند. امکان ندارد به آنچه می‌گوید باور داشته باشد» …. این قدر از سرکوب‌های شیطانی پر هستید که نمی‌توانید چیزی غیر از یک آدم بی‌رحم و شهوت‌ران باشید.»
    • همان‌طوری که این هوادار انگلیسی نیچه حس کرده، این موعظه‌های جهانی در مورد عشق و صلح به طرز عجیبی از سوی مردی آمده که تضادهای درونی و روحی او را چنان خورده که هیچ ریاضیات رفتار انسانی نمی‌تواند امیدی به کنترل آن داشته باشد.» 
  2. گوشه‌ی صفحه‌ی اول کتاب با مداد نوشتم «ص۱۵۴ – راسل».
  3. … نگران است. هزینه‌های زندگی‌اش از ایران تامین می‌شود و با این وضع سقوط ارزش پول، ممکن است مجبور شود رشته‌ی موردعلاقه‌اش و تحصیل در آن جا را رها کند و به ایران بازگردد.
  4. یک پیتزای چهار فصل سفارش داده‌ایم. با دو کوکا و یک آب. خانم … می‌گوید چه خوب که امشب آمدید؛ از فردا قیمت‌های منو تغییر می‌کند.
  5. یک نفر در کافه آهنگ «امشب دل من هوس رطب کرده» را گذاشته است. به جز ما، تنها یک میز دیگر مشتری نشسته است. حتما کار همان‌هاست.

 

۹ اسفند ۱۴۰۱

  1. هوا خیلی گرم شده. از هوای بهاری هم یک چیز آن طرف‌تر. خیس عرق شدم تا از خانه به کتابخانه آمدم. ۲۱ درجه است – با یک آفتاب داغ.
  2. امتحان پاتولوژی نزدیک است و هنوز دو سوم جزوه را نخوانده‌ام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *