به سمت قفسهی کتابهای فلسفه غرب رفتم. چشمم را چرخاندم ببینم آن کتابی را که میخواهم پیدا میکنم یا نه.
فروشندهی آنجا مرا میشناسد. لااقل من اینطور حس میکنم؛ چون دو سالی میشود که بیشتر اوقات برای خرید کتابهایم آن جا را انتخاب میکنم.
شاید یک دقیقه یا دو دقیقه گذشت. پیدایش نکردم. فروشنده به دنبال من آمده بود تا اگر کتابی را که میخواستم، پیدا نکردم راهنماییام کند. خودش را با کتابهای قفسهی پشت سر من مشغول کرده بود.
با «ببخشید» گفتنِ من سرش را چرخاند و گفت «بفرمایید».
تصویر کتاب را روی صفحهی موبایلم به او نشان دادم. گفتم «مقدمهای بر منطق جدید» از «پل اگره» را دارید؟ گفت «اجازه بدید در سیستم جستجو کنم».
رفت و جستجو کرد و آمد و گفت: «داریم. در همان قفسهی کتابهای فلسفه باید باشد.». آمد که پیدایش کند اما قبل از رسیدن او چشمم به عنوان کتاب افتاد. گفتم «آهان اینجاست. مرسی.».
کتاب دیگری هم برداشتم – «فلسفه برای همه».
به فلسفه علاقه دارم؟ به بعضی از شاخههای آن و تا حدودی، بله؛ اما به آن امید ندارم. نمیدانم این موضوع را چطور میتوانم توضیح بدهم. شاید اصلا حالا حالاها نتوانم منظورم را برسانم. شاید در آیندهای نهچندان نزدیک بتوانم. فکر هم نمیکنم بیشتر از همین انگشتشمار کتابهایی که از آن خواندهام و میخواهم بخوانم، آن را دنبال کنم.
به منطق علاقه دارم؟ به بعضی از قسمتهای آن و تا حدودی، بله. قسمتهایی از آن میتواند ذهن مرا از افتادن در خطاهای فکری باز دارد – قدرت استدلال مطلوبی برایم دستوپا کند. اما بیش از این به آن امید ندارم.
امسال تابستان کوتاهی داشتیم. مرداد و شهریور به هر کس که میگفتم امتحان دارم، میپرسید: «ترم تابستانی برداشتی؟». من هم توضیح میدادم که: «نه. حجم درسها و امتحانهای این ترم زیاد بوده و همون ترم اصلیمون تا اواخر تابستون کش اومده.».
از ششم شهریور که آخرین امتحان ترم ششم (امتحان مقدمات بیماریهای کودکان) را دادیم، فرصتی پیش آمد تا به خواندنهای غیرپزشکی/غیردرسی بپردازم.
اگر بخواهم بشمارم شاید تقریبا ده کتاب را باید بهطور موازی پیش میبردم. از این ده کتاب تنها یکیشان داستانی بود. نُه کتاب دیگر در موضوعات علوم انسانی بودند.
رشتهی دانشگاهیام (پزشکی) و علاقهی ضمنیام۱ (علوم انسانی)، هر دو دریایی بیساحل از اطلاعات هستند. این انسان و هر چیزی که در مورد اوست چقدر وسیع و پیچیده است! حسی به من میگوید که هیچ موقع از سطح دانش خودم در این دو حوزه راضی نخواهم شد. چه کسی میتواند راضی شود؟! شاید همین است که جذابشان میکند – که باعث میشود به سمت خواندن کشیده شویم. همین که دانش خود را در برابر انبوهی از اطلاعات، ناچیز میبینیم.
احتمالا تا آخر این یک هفتهی باقیمانده از تابستان، نیمی از کتابها به پایان برسند. تا ببینم برای بقیهشان کی از آن فرصتهای کوتاه که میتوانم کمی بپرم در دریای علوم انسانی، پیش میآید.
۱. توضیح کوتاه واضحات: این که علوم انسانی را «علاقه» نامیدم به این معنا نیست که پزشکی علاقهی من نیست. اثبات شیئ و نفی ماعدا و این صحبتها…
2 پاسخ
«به بعضی از شاخههای آن و تا حدودی، بله؛ اما به آن امید ندارم»
این بخش نوشتتو دوس داشتم و حس میکنم میفهمم چی میگی
منم نمیتونم به فلسفه به چشم یه ابزار حل مسئله نگاه کنم و بنظرم بیشتر فلسفه ابزار طرح مسئلس تا حلش
جالب بود برام این توصیفت؛
و بخشی از حرف من هم هست.
امیدوارم بعدا بتونم بیشتر و واضحتر در این مورد بنویسم.