همیشه با خودم میگفتم یادم باشد وقایع اولین روزی که وارد بیمارستان شدم را در نوشتههایم ثبت کنم. در نظرم این روز یک نقطه عطف یا milestone به حساب میآمد.
هنوز هم چنین نظری در موردش دارم، اما قدم گذاشتن در بیمارستان – به خصوص برای من – بیشتر یک فرایند بوده تا یک رویداد.
دیروز اولین جلسهی عملی واحد سمیولوژی بود. کلاس صد نفرهمان به گروههای حدودا بیست نفره تقسیم شده و قرار هست در روزهای مختلف، هر گروه در یکی از بیمارستانها حاضر شود.
بیمارستانی که در روز اول برای گروه ما تعیین شده بود، سانتر زنان و روان بود.
شب قبلش فکر میکردم قرار هست شرح حال گرفتن را تمرین کنیم و خودمان با بیمارها صحبت کنیم.
سناریوهای مختلفی را در ذهنم مرور میکردم.
اگر مریض در دادن شرح حال همکاری نکند چه؟ اگر قبل از من چند نفر از او شرح حال گرفته باشند و کلافه باشد؟ اگر سوالهایم را جواب ندهد؟ اگر از من در مورد بیماریاش سوالی بپرسد که بلد نباشم؟ اگر قسمتی از روند گرفتن شرح حال را فراموش کنم و جا بیندازم…
میدانستم که دارم بدترین حالتها را تصور میکنم و احتمال پیش آمدن همه اینها زیاد نیست. اما در هر صورت ذهنم را قلقلک میدادند.
یک چکلیست از مراحل شرح حال از اعماق آرشیو فایلهایم پیدا کردم. شاید یک سال پیش امیرمحمد آن را بر اساس کتاب بیتز نوشته بود. با خودم گفتم بد نیست آن را همراه خودم داشته باشم بلکه کمی از بار ذهنیام در آن موقعیت کاسته شود.
یک مکالمه (بخوانید درخواست توصیه و راهنمایی) هم با خود امیرمحمد داشتم. چند نکتهی کنکوری در مورد گرفتن شرح حال گفت. قوت قلبی بود.
به واسطهی امیرمحمد و علاقهی او به آموزش پزشکی به سالپایینترها، از دوران علوم پایه پای من به بیمارستان باز شده بود. برای همین هم میگویم ورود من به بیمارستان یک فرایند بوده. فرایندی که از ترم چهارم شروع شد؛ زمانی که امیرمحمد بیمارستان امیراعلم کشیک میداد و من که هنوز داشتم درسهای باکتریشناسی و ویروسشناسی را میگذراندم، پیش او رفتم.
بعد از آن هم چند بار هم در تهران و هم در قم، حضور در اورژانس و بخشهای بیمارستان را تجربه کردم.
دیروز صبح حدود ساعت ۹ که به بیمارستان رسیدیم، هنوز نمیدانستیم که دقیقاً برنامه به چه صورت است. با پیگیری بچهها، بالاخره مشخص شد که باید همگی برویم بخش روان زنان؛ در یک اتاق ویزیت، دور تا دور بنشینیم تا استاد بیاید و چند بیمار را ویزیت کند و از آنها شرح حال بگیرد و در واقع به ما به شکل عملی، گرفتن شرح حال در بخش روان را آموزش بدهد.
از این بابت خوشحال شدم که قبل از این که خودمان شرح حال بگیریم، گرفتن شرح حال توسط استاد یا سالبالاییها را میبینیم و بهتر یاد میگیریم.
احتمالاً در روزهای آینده و در بخش داخلی یا اورژانس، یکی دو مورد گرفتن شرح حال را به ما بسپارند.
آن تجربههای قبلی از حضور در بیمارستان کمی به من اعتماد به نفس میدهد اما هنوز برای مواجههی اول و گفتگوی خودم با بیمار دچار ابهام و به تبع آن کمی استرس هستم.
چند باری که کنار امیرمحمد یا همدانشگاهیهای خودمان به بیمارستان رفتهام، موقعیتش پیش نیامده که از یک بیمار، شرح حال جامع گرفته شود.
حتی یک بار که بیماران بخش گوارش را با اتند بیمارستان امام راند میکردیم، شرایط طوری بود که شرح حال بیماران قبلاً گرفته شده بود و استاد صرفاً چند سوال جزئی از آنها میپرسید و بعد هم میرفتیم سراغ بیمار بعدی.
من هم در کل یک نظارهگر بیرونی بودم. خیلی بیرون.
شاید از نظر بیمار چهار پنج پزشک دور او ایستاده باشند و در ذهنش تفاوتی بین این چند نفر که روپوش سفید به تن کردهاند و دارند او را ویزیت میکنند قائل نشود. اما من در نظر خودم هنوز نمیتوانستم نقش پزشک را بازی کنم.
با مریضها ارتباط چشمی نمیگرفتم. خاطرم هست یک بار زمانی که رزیدنتها میخواستند دهان بیماری که با شک به پلیمیوزیت در اورژانس خوابیده بود را معاینه کنند، چون بیمار از وضعیت بهداشت دندانش راضی نبود و احساس خوبی نداشت که چند نفر به او خیره شوند، ۱۸۰ درجه چرخیدم و پشت سرم را نگاه کردم؛ وانمود کردم انگار آن طرف دنبال چیزی میگردم.
اما از این جا به بعد دیگر شرایط متفاوت است. اگر رونویسی از روی شرح حالی که اینترن نوشته یا سنتز اطلاعات را کنار بگذاریم، راهی جز بازیکردن نقش پزشک و مواجه شدن با بیمار، برای گرفتن شرح حال و ارائه آن به استاد وجود ندارد.
دوباره سناریوهای مختلف را در ذهنم مرور میکنم. به چکلیست شرح حال نگاهی میاندازم و سعی میکنم شرایط معاینه و گفتگو با بیمار را تجسم کنم.
تا ببینیم چند روز آینده چه پیش میآید.
3 پاسخ
من هیچوقت فکر نمیکردم وقتی نوبت دوران بالین برسه، از مریض بترسم! از اینکه ممکنه نتونم باهاش ارتباط موثری بگیرم میترسیدم( و بعد از اولین شرح حالی که گرفتم هنوز از دومینش میترسم!) احتمالا طبیعی باشه این حس.
طبیعیه واقعاً.
ارتباط با بیمار از جنس مهارت هست؛ و تکرار و تجربهست که باعث میشه به مرور به سطح خوبی در این مهارت برسیم و از میزان ترس و استرسمون کاسته بشه.