مهدیار محمودی

صبح اولین روز چالش چه‌طور پیش رفت؟

ساعت ۶:۱۶ اولین آلارم موبایلم به صدا درآمد. رسالتش سبک کردن خواب و تسهیل کار آلارم دوم بود؛ به خوبی هم انجامش داد. با آلارم دوم ساعت ۶:۳۵ از خواب بیدار شدم. کسی که در دوران تحصیل در مدرسه از حدود ۰/۲ اختلاف شتاب گرانش زمین با عدد ۱۰ چشم‌پوشی کرده، ۵ دقیقه اختلاف ساعت بین هدف‌گذاری‌ و عملش را هم قابل اغماض می‌داند.

کتابی که چند روز پیش آن را سفارش داده بودم، دیشب به دستم رسیده بود. اشتیاق خواندنش را داشتم. با خواندن ۲۰ صفحه از آن روزم را شروع کردم.

حوالی ساعت ۸ (دقیق بخواهم بگویم ۷:۵۶) احساس هایپوگلایسمی به آستانه تحمل رسید.

برای این که پلک‌های بالایی‌ام که گویی با شتاب گرانشی سه یا چهار برابر g مجذوب زمین می‌شدند را سبک‌تر کنم، دمای چند میلی‌لیتر آب را به بالای ۱۰۰ درجه (ناخالص بود؛ در ۱۰۰ درجه تغییر فاز نمی‌داد.) کشاندم تا به اصطلاح به جوش بیاید و یک پاکتچه از این ۳ در ۱ ها را با آن مخلوط کنم و همراه با تکه‌ای از کیکی که دستپخت خواهر است به گاسترواینتستینال ترکت بسپارم.

مادرم معتقد است «این‌ها» صبحانه نمی‌شود. من هم بعضی اوقات معتقدم اما در عین حال عجول. از نظر من صبحانه باید فوری باشد. آماده کردنش خیلی وقت و انرژی نگیرد.

 

Nescafe

 

تاثیر قهوه‌ی خالص را نداشت. اگر خیلی خالص می‌بود تپش قلب می‌داد. اما برای بیدار نگه‌داشتن کافی بود.

۴۰ صفحه‌ی دیگر از کتاب را خواندم.

نوبت رسید به تسک درخواستی از طرف مادر؛ خرید چند دانه نارنگی نارنجی.

چه‌قدر صبح جمعه خیابان خلوت است! چه آرامشی! چه آشتی و صلحی! به.

بعد از خرید، دوباره سراغ کتاب رفتم. حجم کتاب زیاد نبود. تمامش کردم.

 

عقلانیت معرفت از دیدگاه علم‌شناسی پوپر

 

دقیق نمی‌دانم علاقه به این موضوعات از چه زمان در من آغاز شد. (به جای «فلسفه علم» می‌گویم «این موضوعات» چون همه‌‌اش فلسفه‌ی علم نیست. همه‌ی فلسفه‌ی علم هم نیست.)

اما این را می‌دانم که در قعر نمودار دانینگ کروگر (Valley of Despair) هستم. دریایی از دانش دربرابرم قرار گرفته که حتی نمی‌دانم کرانه‌ی آن کجاست. کاش می‌شد زندگی چند سال برای آدم دست نگه دارد. از هر کار و درسی فارغ باشم و در کنارش اراده و انگیزه‌ و توان متفکرانی را داشته باشم که در جهان معاصر شبیه آن‌ها خیلی کم یافت می‌شود.

 

Dunning kruger effect
نمودار اثر دانینگ-کروگر از ویکی‌مدیا

 

ولی نه زندگی می‌ایستد، نه مثل آن‌ها شدن کار من است. نتیجتاً باید تلاش کنم با همین روال زندگی، با قاشق کوچک در دستم، قطره‌هایی از این دریا را برای خود جمع کنم.

این که که کسانی را دارم که در این مسیر الگو و راهنمای من هستند به من امید می‌دهد. این اشخاص برای من نعمت‌اند.

امتیاز ۹/۵ از ۱۰ فکر می‌کنم برای امروز مناسب باشد. موفقیت در اولین روز چالش به حساب می‌آید و به اندازه‌ی کافی دوپامین و سروتونین در فضای سیناپسی رها می‌کند.

اگر اثر آن نس‌کافه تا نزدیک غروب باقی بماند خیلی خوب است. امید دارم خواب عصر به سراغم نیاید.

6 پاسخ

  1. علم و هر چیز مربوط بهش برای منم از معدود چیزهاییه که سبب می‌شه هرازگاهی در مواجهه باهاش عمیقن بابت کوتاهی عمر و کمیِ توانم افسوس بخورم. به ویژه که هر اندازه بیشتر از و درباره‌‌ی فلسفه‌ی علم می‌خونم و علم رو بیشتر می‌شناسم، پیچیدگی و چالش‌برانگیزی‌ش برام روشن‌تر و در نتیجه، کل مقوله هیجان‌انگیزتر می‌شه!

    پ.ن: راستی سر حال شدن با قهوه‌ی فوری رو باید واقعن قدر بدونید! منم دوست ندارم وقت زیادی صرف صبحانه کنم، اما متاسفانه یه لیوان قهوه فوری فرقی با آب جوش برام نداره و سیستم عصبی‌م جز به کافئین بالای قهوه‌های دمی جواب نمی‌ده!

    1. همین‌طوره. برای من هم همین هیجان‌انگیز بودنش باعث شد بیشتر برم سمتش و بیشتر در موردش بخونم.

      راستش الان که یاد این نوشته افتادم کمی تعجب کردم که قهوه‌ی فوری اون زمان من رو بیدار نگه می‌داشته. چند ماهی میشه که مجبورم صبح‌ها به فرایند حوصله‌سربرِ دم کردن قهوه تن بدم تا بتونم اثر کافئین رو ببینم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *