تصویر شاخص این پست، طرح روی جلد ویرایش دوم از کتاب ساختار انقلابهای علمی توماس کوهن از مهمترین کتابها در تاریخ و فلسفه علم است.
مدتی از دومین نوشته در مورد فلسفه علم میگذرد. این نوشته را به بهانهی یک قسمت از پادکستی که دو روز پیش آن را شنیدم مینویسم.
فرصتی یکساعته پیش آمد که قسمت جدید از پادکستی را که یک سالی میشود آن را دنبال میکنم، گوش بدهم – پادکست فلسفه علم.
موضوع این قسمت از پادکست، «بحران علم» است و مهمان این قسمت که دکترای فلسفه دارد، در حوزهی فلسفه زبان و به خصوص زبان دین فعالیت میکند – از اعضای هیئت علمی دانشگاه نیز هست.
در گفتگویی که میان مجری و مهمان شکل گرفته بود، سوالی مطرح میشود: بحران علم کجاست؟
مهمان برنامه در پاسخ به این سوال میگوید: این که ما در علم با مسئلهای مواجه شویم بحران علم نیست، بلکه موتور محرکهی علم است… علم علیالاصول میتواند برای هر پدیدهای که تا به امروز نتوانسته تبیین کند، در آینده تبیینی انجام دهد و این امری بسیار طبیعی در هر حوزهای از علم است.
از ظاهر این سوال و جواب چنین برمیآید که از نظر مهمان پادکست: علم هیچگاه دچار بحران نمیشود و توانایی تبیین تمام پدیدهها را دارد و هر پدیدهای که تا به امروز تبیین نشده، موقتی است.
مهمان این قسمت همچنین در بخشی از گفتههایش، دو نظام یا پارادایم فکری را از هم جدا میکند؛ نظام کائناتی یا پیشامدرن و نظام مدرن (که همان نظام علم تجربی است) و ارجحیت نظام دوم نسبت به نظام اول را تلویحاً پذیرفتهشده در نظر میگیرد (که البته این فرض جای تأمل دارد).
پس با توجه به ادعای مهمان پادکست: پارادایم مدرن میتواند همه چیز را تبیین کند، پاردایم مدرن پارادایم بهتری است و هر راهی برای باطل شدن و تغییر این پارادایم بسته است چون اصولاً هیچ موقع به بحران نمیرسد.
اما چند خط از مباحثی که تا امروز از فلسفه علم یاد گرفتهام:
بحث انقلابهای علمی و تغییر پارادایمها در فلسفه علم
میدانیم که طبق تعریف کوهن پارادایم شیفت زمانی اتفاق میافتد که پارادایم فعلی توانایی تبیین برخی مسائل را ندارد و به اصطلاح دچار بحران شده است. این جاست که پارادایم جدیدی شکل میگیرد که آن مسائل بحرانی را بتواند حل کند.
نکتهی مهم در این جا این است که هیچکس نمیتواند با اطمینان بگوید که همهی تبیینهای پارادایم جدید بهتر از پارادایم قبلی است. به بیان دیگر، کوهن قائل به قیاسناپذیری پارادایمها است و از نظر او این تفکر نمیتواند صحیح باشد که انقلابهای علمی به معنی کنار رفتن اندیشههای «نادرست» و به میدان آمدن اندیشههای «درست» است. زیرا درست شمردن فلان اندیشه و نادرست شمردن بهمان اندیشه مستلزم وجود مرجعی مشترک برای ارزیابی آن دو است، و این دقیقاً همان چیزی است که کوهن میخواهد ردّش کند.
قیاسناپذیری متضمن این معناست که تحول علمی به هیچوجه پیشرفت به سوی حقیقت در مسیری مستقیم نیست بلکه به یک اعتبار تحولی فاقد سمتوسو است: پارادایم جدید برتر از پارادایم قدیم نیست، بلکه چیز کاملاً متفاوتی است.
برای مثال کوهن این نکته را دریافت که نظریهٔ نسبیت اینشتین از بعضی جهات به نظریهٔ ارسطو شبیهتر است تا به نظریهٔ نیوتن. بنابراین تاریخ علم مکانیک صرفاً پیشرفتی خطی از عقاید نادرست به عقاید درست نیست.
در مجموع، چیزی که تاریخ علم به ما نشان داده، عدم ثبات پارادایمها و اجتنابناپذیر بودن بحران است.
ابطالپذیری، سنجهای برای علمی بودن
در قسمت سوم از فصل اول همین پادکست، گویندهی پادکست دربارهی ابطالپذیری و نظر پوپر به عنوان ملاکی برای تمایز علم از غیرعلم صحبت میکند.
نظریهٔ ابطالپذیری پوپر پذیرفتهترین نظریهٔ حال حاضر برای جدا کردن علم از شبهعلم و غیرعلم به حساب میآید.
گوینده بعد از توضیح ابطالپذیری، مارکسیسم را به عنوان یک تفکر غیرعلمی مثال میزند و از زبان پوپر میگوید: طرفداران نظریهی مارکس وقتی با دادههایی خلاف نظریهشان روبرو میشوند، به جای این که بپذیرند نظریهشان ابطال شده، به توجیه دادهها میپردازند؛ مثلا میگویند نظام رفاه اجتماعی باعث شده که ظهور کمونیسم به تأخیر بیفتد و در هر صورت کمونیسم یک امر قطعی برای تاریخ است.
مجری در ادامه میگوید اگر قرار باشد این شیوه از تبیین را بپذیریم، هر اتفاقی در مسیر بیفتد، با نظریهی ما جور در میآید.
آیا نظام مدرن علمی -به تعبیر مهمان پادکست- را نمیتوان همارز مارکسیسم در این مثال قرار داد؟
علیالاصول علم همه چیز را میتواند تبیین کند؟
سمیر اکاشا در کتاب فلسفه علم خود بخشی دارد با عنوانی مشابه همین سوال. او معتقد است جواب دادن به این سؤال آسان نیست.
از طرفی ظاهراً ادعای گزافی است اگر کسی بگوید که علم قادر است همه چیز را تبیین کند. اما از طرف دیگر گفتن این سخن هم نشانهٔ کوتهبینی است که برای فلان یا بهمان پدیده تا ابد تبیینی علمی پیدا نخواهد شد. چون علم بهسرعت در معرض تغییر و تحول است و پدیدهای که از دیدگاه علم امروز کاملاً تبیینناپذیر مینماید شاید فردا به آسانی تبیین شود.
به نظر برخی فیلسوفان دلیل منطقی محض وجود دارد که نشان میدهد چرا علم هرگز نخواهد توانست همه چیز را تبیین کند. چون برای تبیین یک چیز، باید چیز دیگری را در میان آورد. اما مسئله این است که آن چیز دوم را چه چیز تبیین میکند؟
برای روشن شدن مطلب به یاد بیاورید که نیوتن با استفاده از قانون گرانش، طیف گستردهای از پدیدهها را تبیین کرد. ولی سؤال این است که خود قانون گرانش را چه چیز تبیین میکند؟ اگر کسی بپرسد که چرا همهٔ اجسام بر یکدیگر نیروی گرانش وارد میکنند در جواب او چه باید گفت؟ نیوتن برای این سؤال جوابی نداشت. در علم نیوتنی، قانون گرانش اصل بنیادین بود. چیزهای دیگر را تبیین میکرد اما برای خود آن نمیشد تبیینی یافت.
پس علم در آینده هر قدر هم بتواند پدیدهها را تبیین کند باز باید از قوانین و اصولی بنیادین استفاده کند. و از آنجا که هیچ چیز خودش را نمیتواند تبیین کند، پس دستکم برخی از این قوانین و اصول، تبییننشده خواهند ماند.
مثالی از ناتوانی علم از دیدگاه برخی فلاسفه
یکی از موضوعاتی که برخی فیلسوفان، صریحاً علم را ناتوان از تبیین تجربی آن میدانند، آگاهی است. نوروساینتیستها و روانشناسان دربارهٔ ماهیت آگاهی تحقیقات زیادی کردهاند و این تحقیقات هنوز هم ادامه دارد. اخیراً برخی فیلسوفان ادعا کردهاند که این نوع تحقیقات هر ثمری ممکن است داشته باشد، اما به عرضهی تبیینی کامل از ماهیت آگاهی نخواهد انجامید.
این فیلسوفان قائلاند که پدیدهی آگاهی واجد جنبهای بالذات ناشناختنی است. به چه دلیل؟ چون تجربههای آگاهانه مطلقاً شبیه هیچ چیز در جهان نیستند، چرا که «وجهی سابجکتیو» دارند. برای مثال، تجربهی تماشای یک فیلم ترسناک را در نظر بگیرید. احساسی با این تجربه همراه است که مختص به آن است.
شاید روزی نوروساینتیستها بتوانند از رویدادهای درهمتنیدهی درون مغز که مولد احساس وحشت در ما هستند شرحی دقیق عرضه کنند. اما آیا چنین شرحی، تبیین میکند که چرا تماشای فیلمی ترسناک این احساس را در ما به وجود میآورد و آن یکی احساس را به وجود نمیآورد؟ در واقع پژوهش علمی دربارهی مغز نهایتاً یک همبستگی بین تجربههای آگاهانه و فرایندهای مغزی را نشان میدهند و از اعلام چرایی این تجربه ناتوان هستند.
خبر یک شرطبندی با همین موضوع
کریستوف کُخ (عصبشناس) در کنفرانس سال ۱۹۹۸ با دیوید چالمرز (فیلسوف و دانشمند علوم شناختی) شرط بسته بود که طی ۲۵ سال آتی، پرسش از تبیین تجربی آگاهی حل خواهد شد. کخ امسال (پس از ۲۵ سال) پذیرفت که شکست خورده، اما شرطبندی را برای ۲۵ سال دیگر (تاسال ۲۰۴۸) تکرار کرد.
لینک نتیجهی شرطبندی بین کریستوف کخ و دیوید چالمرز در ژورنال نیچر
سخن دانشمندانی که وعدهی تبیین تجربی آگاهی را در آیندهی علوم اعصاب میدهند، بر پیشرفتهای روزافزون این علم و جوانی و نوپایی آن تکیه دارد. مسئله اما بر سر متدولوژی این علم است و نه پیشرفت تکنیکهای آن.
دانش تجربی بهطور عام و نوروساینس بهطور خاص، از منظر سومشخص به مطالعهی موضوعات میپردازند؛ حتی اگر این موضوع از سنخ سابجکتیو و منظر اولشخص باشد. آنچه از متد نوروساینس برمیآید، مطالعه و شناسایی ساختارهای نوروفیزیولوژیک از یک سو، و کارکردهای این ساختار از سوی دیگر است.
یافتن همبستگی میان حالات مختلف آگاهانه و بررسی کارکرد نواحی مختلف مغز و ساختارهای شیمیایی سیستم عصبی -با تمام فوایدی که برای بشریت دارند- هیچکدام شکاف تبیینی جنبه اولشخص و سومشخص را پر نمیکنند.
لینک نوشتههای پیشین در موضوع فلسفه علم
از فلسفه علم (۱)؛ خوب است هر محصل علمی بداند
از فلسفه علم (۲)؛ الکترون واقعا وجود دارد؟