قبل از شروع بحث از فلسفه علم جا دارد ذکر کنم که تصویر شاخص این پست، نقاشی مدل هوشی مصنوعی DALL-E است. نقاشی از منظومهی شمسی! در هیئت ساختار اتمی.
در ادامهی مطالب پست قبل در موضوع فلسفه علم، به سوال دوم میرسیم.
این که موجوداتی که در علم از آنها بحث میشود، واقعا وجود دارند یا خیر؟
در مورد موجودات مشاهدهپذیر مثل صندلی، فسیل، درخت، ماه و پرنده، شاید خیلی جای اختلافی برای پاسخ به این سوال نباشد. اختلاف زمانی ایجاد میشود که مثلا در علم فیزیک صحبت از اتم، الکترون و کوارک به میان میآید – ذراتی که آنها را مشاهدهناپذیر میدانیم. این جاست که دو مکتب رئالیسم (واقعگرایی) علمی و آنتیرئالیسم (ضدواقعگرایی یا پادواقعگرایی) شکل میگیرد.
پای حرف این دو مکتب بنشینیم. اعتقاد آنها چیست؟
رئالیستها معتقدند که هدف علم عرضهٔ شرحی درست و دقیق دربارهٔ جهان است. ظاهراً نظریهٔ بیضرری است، چون مسلماً کسی پیدا نمیشود که هدف علم را عرضهٔ شرحی نادرست دربارهٔ جهان بداند.
اما نظر ضدرئالیستها جز این است. برعکس رئالیستها آنها معتقدند که هدف علم عرضهٔ شرحی درست دربارهٔ بخش خاصی از جهان یعنی بخش «مشاهدهپذیر» آن است. به نظر ضدرئالیستها در مواردی که مدعیات علمی به بخش مشاهدهناپذیر جهان مربوط میشوند دیگر صدق و کذب آنها محلی از اعراب ندارد.
به نظر فرد ضدرئالیست، وقتی فیزیکدان دربارهٔ چیزهای مشاهدهناپذیر اظهارنظر میکند دقیقاً دربارهٔ چه چیزهایی اظهار نظر میکند؟ عموماً ضدرئالیستها معتقدند که چیزهای مشاهدهناپذیر صرفاً افسانههای مفیدند، افسانههایی که به کمک آنها میتوان دربارهٔ پدیدههای مشاهدهناپذیر دست به پیشبینی زد.
برای روشن شدن موضوع، نظریهٔ جنبشی گازها را در نظر بگیرید. مطابق این نظریه در هر حجمی از گاز انبوهی از ذرات ریز در جنبش هستند. این ذرات ریز که مولکول نامیده میشوند، مشاهدهناپذیرند.
اهمیت نظریهٔ جنبشی در این نیست که این نظریه واقعیتهای ناپیدا را درست و دقیق توصیف میکند، بلکه اهمیتش در این است که پیشبینی مشاهدات را برای ما آسان میکند.
حالا معلوم میشود که چرا ضدرئالیسم را گاهی «ابزارانگاری» مینامند.
ضدرئالیسم بیشتر به این علت جذاب است که برخی معتقدند ما نمیتوانیم دربارهٔ بخش مشاهدهناپذیر جهان به دانشی واقعی دست یابیم، چون این بخش از عالم بیرون از حد فهم ماست. این نظر پربیراه نیست، زیرا هیچکس دربارهٔ وجود داشتن فسیلها و درختان شک جدی نمیکند، اما دربارهٔ وجود اتم و الکترون میتوان شک کرد. چنانکه در اواخر قرن ۱۹ بسیاری از دانشمندان سرشناس در وجود اتم شک کردند.
یک سوال از ضدرئالیستها؛
اگر شناخت علمی محدود به امورمشاهدهپذیر است، پس دیگر چرا دانشمندان دربارهٔ امورمشاهدهناپذیر نیز نظریهپردازی میکنند؟
ضدرئالیستها جواب میدهند: نظریات مربوط به امور مشاهدهناپذیر، افسانههای مفیدند، و ما آنها را میسازیم تا به کمکشان بتوانیم رفتار چیزهایی را که به بخش مشاهدهپذیر جهان تعلق دارند پیشبینی کنیم.
رئالیستها معتقدند که ما هماکنون نیز دربارهٔ واقعیات مشاهدهناپذیر حقیقتاً شناخت داریم. زیرا یک دنیا دلیل وجود دارد که ما باور کنیم برترین نظریات علمیمان صادق هم هستند، و برترین نظریات علمی ما آنهایی هستند که دربارهٔ چیزهای مشاهدهناپذیر سخن میگویند.
برای مثال طبق نظریهٔ اتمی ماده، ماده صرفاً از اتم ساخته شده است. با این نظریه میتوان انبوهی از واقعیتهای جهان را تبیین کرد. به نظر رئالیستها این خود دلیل محکمی است که نشان میدهد نظریهٔ اتمی صادق است. البته شکی نیست که نظریهٔ اتمی، به رغم شواهد پشتیبان آن، ممکن است نادرست باشد، اما همهٔ نظریات دیگر هم چنیناند. دلیلی ندارد که صرفاً به خاطر مشاهدهناپذیر بودن اتمها نظریهٔ اتمی را تلاشی در راه توصیف واقعیت ندانیم – تلاشی که به احتمال زیاد قرین توفیق نیز هست.
ضدرئالیستهای امروزی میپذیرند که سخنان مربوط به چیزهای مشاهدهناپذیر را باید بر ظاهرشان حمل کرد. بر این اساس، اگر مفاد نظریهای فرضاً این باشد که الکترون بار منفی دارد، آنگاه این نظریه به شرطی صادق است که اولاً الکترون واقعاً وجود داشته باشد، و ثانیاً بار منفی داشته باشد. به عقیدهٔ ضدرئالیستها نکته این است که در این موارد ما تا ابد نخواهیم دانست که بالاخره نظریهٔ مطرح شده صادق است یا کاذب. بنابراین موضع صحیح در قبال آنچه دانشمندان راجع به امور مشاهدهناپذیر میگویند، لاادریگری تمامعیار است.
توفیق تجربی نظریاتی که امور مشاهدهناپذیر، جزء مفروضات آنهاست مبنای یکی از قویترین براهینی است که به سود رئالیسم علمی اقامه میشود. مضمون برهان که موسوم است به برهان «معجزه که نیست!»، این است: اگر الکترون و اتم وجود نداشته باشند، تصادف بسیار عجیبی است که میتوان بر اساس نظریهای که راجع به الکترون و اتم است دربارهٔ بخش مشاهدهپذیر جهان دست به پیشبینیهای دقیقی زد. اگر فرض کنیم که اتم و الکترون وجود خارجی ندارند، در آن صورت همخوانی فوقالعادهٔ نظریهٔ اتمی را با دادههای مشاهدهای چگونه میتوان توضیح داد؟ اگر آن طور که ضدرئالیستها قائلاند، اتم و الکترون صرفاً «افسانههای مفید»ند، پس چرا فناوری لیزری چنین کارآمد است؟ بنابراین، ضدرئالیست بودن مثل باورداشتن به معجزه است.
البته بنا نیست با این استدلال درستی رئالیسم و نادرستی ضدرئالیسم اثبات شود، بلکه هدف این است که نشان داده شود، رئالیسم موجه و معقول است. به عبارت دیگر استدلال فوق از مقولهٔ «استنتاج بهترین تبیین» است. (در مطلب بعدی از Inference to The Best Explanation یا استنتاج بهترین تبیین خواهم نوشت.)
تاریخ علم چه میگوید؟
ضدرئالیسم در مقام پاسخ به برهان «معجزه که نیست!» برمیآید؛ وقتی به تاریخ علم رجوع میکنیم میبینیم بسیاری از نظریاتی که روزگاری کاملاً موفق بودهاند اکنون باطل شمرده میشوند. در مقالهای مشهور، لاری لادن، فیلسوف امریکایی فهرستی میدهد از بیش از ۳۰ نظریه در علوم مختلف و از دورانهای مختلف، که همگی آنها اکنون نادرست شمرده میشوند۱. یک نمونه از این نظریات، نظریهٔ فلوژیستونیِ احتراق است.
طبق این نظریه که تا اواخر قرن هجدهم از مقبولیت عام برخوردار بود، هرگاه چیزی میسوزد، مادهای به نام «فلوژیستون» از آن خارج و به جوّ زمین وارد میشود. شیمی جدید به ما میآموزد که اساساً مادهای به نام فلوژیستون وجود ندارد. اما بهرغم وجود نداشتن فلوژیستون، نظریهٔ فلوژیستونی از لحاظ تجربی کاملاً موفق بود، بدین معنی که با دادههای مشاهدهای آن زمان بهخوبی جور درمیآمد.
این قبیل نمونهها نشان میدهد که برای دفاع از رئالیسم علمی برهانِ «معجزه که نیست!» تمهید نسبتاً شتابآلودی است. کسانی که قائل به این دلیلاند توفیق تجربی نظریات امروزین را گواه صدق این نظریات میدانند. اما به گواهی تاریخ علم بسیاری از نظریاتی که از لحاظ تجربی کامیاب بودهاند نادرست از آب درآمدهاند. بنابراین از کجا معلوم که نظریات رایج در زمانهٔ ما نیز دچار همین سرنوشت نشوند؟
هنوز جای بحث دارد که آیا برهان «معجزه که نیست!» برهان قدرتمندی به سود رئالیسم هست یا نه. همچنان که دیدیم، ایرادات جدی به آن وارد است. اما از طرف دیگر نیروی شهود ما میگوید که با برهان قانعکنندهای روبهروییم. وقتی آدمی با موفقیتهای اعجابآور نظریاتی مواجه میشود که چیزهایی مثل اتم و الکترون از مفروضات آنهاست، میبیند پذیرفتن این که اتم و الکترون ممکن است اساساً وجود نداشته باشند الحق دشوار است. ولی تاریخ علم به ما میگوید که بیگدار به آب نزنیم و تصور نکنیم که نظریات علمی رایج لزوماً صادق هم هستند، حتی اگر این نظریات با شواهد و دادهها کاملاً همخوان باشند.۲
۱. عنوان مقاله The Demise of the Demarcation Problem و منتشر شده در سال ۱۹۸۳ است. میتوانید فهرست ۳۰ نظریهی مذکور را در تصویر زیر مشاهده کنید. (برای بزرگنمایی روی تصویر کلیک کنید)
۲. محتوای این پست چکیده و برداشتی از فصل چهارم کتاب فلسفه علم سمیر اکاشا میباشد.
یک پاسخ